#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_5
-عزیز دلم! من به بقیه كار ندارم. من فقط دلم نمی خواد زنم تك و تنها جایی بره.... متوجهی كه مامان.
-مرده شور اخلاق و تعصبت رو ببرن. اصلا لازم نكرده بیای. نه خودت بیا نه زن و بچت... اصلا مادر جان عروسی میای چیكار... بهتر خودت رو توی دردسر نندازی.... بالاخره عروسی رفتن خرج داره من راضی نیستم توی خرج بیافتی.
منصور می دانست اگر شوكت دلخور شود تا یكی دو سال آینده با یك من عسل هم شیرین نمی شود، از اینرو تك پسر آقای تابش جا زد و گفت :
-چه زود به شما برخورد مامان!... باشه باشه. ببینم چی میشه، شاید بچه ها رو زودتر فرستادم.
-هركار دوست داری همون رو بكن من فقط خواستم سر زنت عزت بذارم
.
دهان منصور به چرب زبانی گشوده شد اما شوكت جنس فرزندش را خوب می شناخت، گفت :
-برو پدر سوخته، تو هم با اونه تحفه ات.
-پس چی؟ اگه تمام شیراز رو بگردی نمی تونی لنگش رو پیدا كنی.
شوكت حریف زبان فرزندش نبود، با این وجود قهرش كارساز شد و بالاخره پس از مجاب كردن منصور مبنی بر عزیمت غزاله به شیراز، ارتباط را قطع كرد.
با پایان یافتن مكالمه، منصور كفری هوای ریه اش را بیرون داد در همان لحظه با مشاهده غزاله كه خرامان با سینی چای جلو می آمد و ماهان كه در روروئك خود بازیگوشی می كرد حرفهای مادر را فراموش كرده و فرزند كوچكش را به آغـ ـوش گرفت و پایین روروئك دراز كشید. غزاله كنار او نست و گفت :
-چرا صدا نزدی با مامانت احوال پرسی كنم؟
لپ توپولی ماهان لای دو انگشت منصور بود، گفت :
-آخ ... بسكه غر زد، برام حواس نذاشت.
-چی می گفت؟
-نمی دونم مادرم چه فكری می كنه! اتوبـ ـوس برای تو و یه بچه ی كوچیك وسیله ی مطمئنی نیست. اگر بین راه خراب بشه، وسط بر و بیابون اذیت می شی. یا اگه زبونم لال تصادف كنه... از اینا بگذریم تو بد مسافرتی، با حالت تهوع چه می كنی؟
غزاله چشمانش را شیطان كرد و گفت :
romangram.com | @romangram_com