#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_4



-چرا فكر می كنی من به بچه خودم حسودی می كنم ؟





-چون حسادت می كنی. جنابعالی توقع داری مثل ماهان، قربان صدقه ات برم.





منصور پیشانی ای را به پیشانی بلند همسر چسباند و گفت :

-اشكالی داره ؟





ردیفی از صدفهای سفید در لبخند غزاله نشست و گفت : " دیوونه " و به آشپزخانه رفت. كتری آب را روی اجاق گذاشت و فندك زد، در همین موقع نگاهش به منصور افتاد كه در آستانه ی ورود به آشپزخانه، به لبه ی بار تكیه زده و به حركاتش زل زده بود، ابرو بالا داد و پرسید:

-چیزی شده؟





-نگاه كردن به سركار علیه هم اشكال داره؟





غزاله جلو رفت، چشمهای درشت و عسلی اش را در چشمان بیقرار همسرش دوخت و گفت :

-نگاه كردن اشكال نداره، با حسرت نگاه كردن اشكال داره.! .... نكنه قراره بمیرم!





-خدا نكنه.... زبونت رو گاز بگیر.





غزاله با شكلكی زبانش را گاز گرفت. منصور به خنده افتاد. بعد تلنگری به پیشانی فراخ او زد و گفت:

-میمون خوشگل!





زنگ تلفن زبان غزاله را برای جواب دادن بند آورد. این روزها كار منصور در آمده بود تلفن خانه و اداره از دست خانواده اش راحتی نداشت. گوشش از یك خواهش مكرر پر شده بود. همه غزاله را می خواستند. منصور گوشی را برداشت، صدای مادر بر خلاف همیشه این بار دمقش ساخت، زیرا با یك سلام و احوالپرسی كوتاه، رفت زیر استنطاق شوكت كه چرا مرخصی نمی گیرد، چرا زودتر نمی رود و چرا ... ؟ بهانه تراشیهای منصور برای مادر اهمیت نداشت او پایش را در یك كفش كرده و برای رفتن غزاله اصرار داشت .





-بچه ها رو بفرست بیان.





-تنها!؟ .... چند بار بگم، من نمی تونم بیام. در ضمن نمی تونم یه زن جوون و تنها رو با یه بچه ی شش ماهه روونه ی شیراز كنم. باز اگه از كرمان به شیراز هواپیمایی، قطاری بود یه چیزی. با اتوبـ ـوس اونهم توی این جاده پر خطر!... نمی دونم به خدا!!





-ای بابا! یه نگاه به دورو برت بنداز، این همه دانشجو، یه مشت دختر 18، 19 ساله بدون بزرگتر از این سر ایران میرن اون سرش..... تو هم انگار نوبرش رو آوردی.


romangram.com | @romangram_com