#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_45

غزاله روی صندلی دراز كشید ولی كیان مردد شد. می ترسید غزاله با حال خراب و پریشانی كه دارد برایش دردسرساز شود، از این رو از او خواست تا در صندلی جلو ینشیند.

غزاله چاره ای جز اطاعت نداشت، به زحمت پیاده شد. كیان صندلی را خواباند، غزاله لم داد و كیان دست او را به دستگیره در اتومبیل دستبند زد سپس پشت فرمان نشست و قفل مركزی را زد و فت:

- فكر نكنی بهت اطمینان ندارم، فقط نمی خوام بلایی سر خودت بیاری.

رفتار كیان برای غزاله بی اهمیت بود. از نظر غزاله كیان افسری خشك بود كه گریه ها و التماس هایش را نادیده گرفته بود و علیه او پرونده ای تشكیل داده بود كه بهای آن از دست دادن زندگی مشترك، فرزند، شوهر، مادر و موقعیت اجتماعی اش بود. او آنقدر نسبت به این مرد احساس تنفر داشت كه دلش می خواست در موقعیت بهتری قرار داشت تا انتقام تمام مصیبت هایی كه بر سرش آمده، یكجا از او بگیرد. اما در آن لحظه چاره ای نداشت، جر آنكه پلك بر هم بگذارد و حداقل مجبور به دیدن قیافه مرد خودخواه و مغروری چون او نباشد.

كیان با اطمینان از راحتی غزاله به حركت در آمد. مدتی مشغول رانندگی شد، اما كنجكاو دانستن مطالب بیشتری پیرامون زندگی غزاله بود، به همین دلیل پرسید:

- بیداری؟...

غزاله شنید اما سوال او را بی پاسخ گذاشت. كیان توجه نكرد و مجددا گفت:

- نمی خوای یه نگاه به بیرون بنداری؟ دلت نمی خواد از هوای آزاد و تازه بیرون استفاده كنی؟

غزاله به مدت ده روز در درمانگاه زندان بستری بود و در این مدت جز سُرم، غذای دیگری نداشت، او حتی تمایلی به حرف زدن نیز از خود نشان نداده بود. از همه چیز و همه كس متنفر و منزجر بود و پزشك زندان به علت امتناع او از خوردن غذا، برای جلوگیری از شوك احتمالی دستور اعزامش را به بیمارستان كرمان صادر كرده بود و حالا با مهربانی كیان كه به نظرش تصنعی می آمد شكنجه می شد. با آنكه از هم صحبتی با او گریزان بود، برای خالی كردن حرص و بغضش با صدایی شبیه ناله گفت:

- هوای تازه ای وجود نداره. همه جا كثیفه. همه جا بوی تعفن می ده.

- فكر می كنی تقصیر كیه؟

- تقصیر تو و امثال تو.... شما نابودگرید. خدا می دونه چند تا زندگی دیگه رو از بین بردی.

و در حالیكه پلكهایش را محكم به هم می فشرد افزود:

- من احتیاجی به دلسوری شما ندارم یعنی .... حالا دیگه ندارم.

كیان می دانست دق و دلی غزاله از كجاست، گفت:

- اگه شوهرت آدم بی جنبه ای بود، به من چه ارتباطی داره؟

- تو زندگیم رو نابود كردی. تو ... تو باید تقاصش رو پس بدی.

برای خالی كردن عصبانیتش چیزی جز نفرین به ذهنش خطور نكرد، از این رو گفت:

- خدا كنه حسرت دیدن بچه ات به دلت بمونه تا درد من رو بفهمی.

نفرین غزاله موجب خنده كیان شد. گفت:

- چرا دوست داری اشتباه خودت رو گردن دیگران بندازی و بابت گناه نكرده شون اونا رو لعن و نفرین كنی.

- اشتباه من چی بود؟ جز اینكه یه مسافر عادی بودم مثل 40 نفر دیگه؟

- از نظر ما تو هنوز گناهكاری، ولی اگر هم خلاف این باشه، تو كه حال و روز درستی نداشتی، نباید مسافرت می كردی یا حداقل با اون وضعیت تنها نمی رفتی شاید این بزرگترین اشتباهت بود.

- اشتباه رو شما كردید نه من. شما منِ بی گناه رو اونقدر نگه داشتید تا همه زندگیم رو باختم.

- ما فقط وظیفمون رو انجام می دیم، اونم طبق قانون... شاید در مورد دستگیر شدنت بدشانسی آوردی، ولی موضوع طلاقت و جواب منفی تحقیقات دست قاضی رو بست. الانم اگه آزادی و قراره برگردی سر خونه و زندگیت، به دلیل اوضاع روحی و روانیته... والا هنوز هم باید توی هلفدونی می موندی و آب خنك می خوردی.

- خونه و زندگی! .... من دیگه علاقه ای به آزادی ندارم. دیگه نمی خوام برم خونه.

- چرا !؟ فكر می كردم همه این دیوونه بازیهات برای خلاصی از زندانه .

غزاله چشم دوخت به لكه ابری كه به سرعت به آنها نزدیك می شد، گفت:

- بیرون از زندان چی دارم! جز یه خواهر و برادر سرشكسته و یه فامیل سركوفت بزن، كسی انتظارم رو نمی كشه. ترجیح می دم بمیرم یا تا آخر عمر توی زندون بمونم.

احساس كیان این بود كه غزاله به نقطه پایان رسیده است و آسیبهای روحی و روانی یكی پس از دیگری در طول مدت 11 ماه او را كاملا از زندگی سیر ساخته. در حالیكه با دلسوزی نگاهش می كرد، اندیشید كه به طور حتم، او به اشتباه تاوان سنگینی پرداخته است. برای آنكه به نوعی او را دلداری داده باشد گفت:

- شاید! یعنی حتم دارم خدای بزرگ داره امتحانت می كنه. باید قوی باشی.

غزاله پوزخندی زد و گفت:

- كاش یكی از این امتحان ها رو از تو بكنه.

سپس در حالیكه سعی داشت كیان را عصبی و كلافه كند اضافه كرد.

- می دونی فقط یه آرزو دارم! .... اینكه جلوی چشمام پرپر بزنی. دلم می خواد زجر كشیدنت رو ببینم. اون وقت ازت بپرسم این آزمایش خداست، چطوری مرد، از پس امتحانت برمیای و تو زار بزنی و عاجزانه بگی غلط كردم خدا... بسه... دیگه بسه.

برخلاف انتظار غزاله كیان لبخندی زد و گفت:

- مثل اینكه بدجوری با ما سر لج افتادی! نكنه می خوای انتقام شوهرت رو از من بگیری.

غزاله از سر خشم دندانهایش را به هم سایید ولی ترجیحا سكوت اختیار كرد. كیان نیز وقتی سكوت و عصبانیت او را دید چشم به مسیر مقابل دوخت و در سكوت مطلق بر رانندگی متمركز شد.

از آن سو گروه ربایندگان به سركردگی ولی خان در نزدیكی كمینگاه خود مـ ـستقر شدند و حداد بلافاصله پس از گزارش عبدالحمید، كامیون را واژگون و آتش سوزی مهیبی راه انداخت. بدین سان عملیات آغاز و افكار نیروهای انتظامی و پلیس راه مشغول این حادثه شد. تردد در محور سیرجان - كرمان كند شد و اكثر اتومبیل های گشت برای هدایت اتومبیل ها و گشودن جاده و حفظ جان مردم، به محل اعزام شدند، با این جابه جایی راه برای انجام عملیات ربایندگان هموار و جاده از مامورین پاك شد.


romangram.com | @romangram_com