#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_40

غزاله به دنبال فخری وارد ساختمان شد، اما نه آن روز بلكه روزهای آینده نیز در دلشوره و نگرانی به سر برد تا اینكه در یك ملاقات خصوصی، خبر فوت مادر را از زبان هادی شنید.

این ضربه به منزله تیر خلاصی بر پیكر او بود. شاید شیون و زاری كمی از آلام و غم هایش می كاست، اما او مدتها در گوشه ای می نشست و به نقطه نامعلومی خیره می ماند. به ندرت حرف می زد و به اصرار و زور فخری غذای مختصری می خورد. او آنقدر این رویه را ادامه داد تا آنكه كاملا بیمار و رنجور شد.





فصل 10





پرده های سوسنی را كنار كشید. لبه تخـ ـت نشست و با ملاطفت پنجه در موهای فرزند فرو برد و به آرامی صدایش زد: ( كیان، مادر) و زیر لب زمزمه كرد: ( عجب عرقی كرده) و بار دیگر او را صدا زد: ( كیان مادر چشمات رو باز كن) كیان با سر و روی عرق كرده در حالیكه نفس های بلندی می كشید در تخـ ـت نیم خیز شد و با صدای خفه ای گفت: ( آب ). چند لحظه بعد عالیه با لیوانی لبریز از آب خنك به او نزدیك شد و گفت:

- هیچ وقت این جوری ندیده بودمت! خواب می دیدی؟

- خواب عجیبی بود... خواب یكی از متهمه هام رو می دیدم.

- روز كم باهاشون سر و كله می زنی، حالا دیگه شب هم دست از سرت بر نمی دارند.

كیان پتو را از رویش كنار زد و از تخـ ـت پایین آمد و گفت:

- هر چی بود خیلی بد بود. مثل یه كابـ ـوس وحشتناك.

و در حالیكه به موهایش چنگ می زد مقابل آیینه ایستاد و گفت:

- اسمش هدایته... مرده بود و رو دوش هم بنداش با تكبیر و صلوات تشییع می شد.

كیان با چشمهایی مضطرب رو به مادر چرخید و افزود :

- من مویه كنان موهای سرم رو می كندم و چنگ به صورتم می زدم... یه زن مسن ! نمی دونم كی بود، ولی تو خواب می دونستم كه مرده، مدام سرم فریاد می كشید كه من بچه ام رو از تو می خوام.

عالیه با تعجب گفت :

- واه ! این دیگه چه خوابیه پسر !

كیان كلافه و مـ ـستاصل بود. بار دیگر در موهایش چنگ زد و گفت :

- نمی دونم، نمی دونم... شنیدم حالش خیلی بده.

و بار دیگر چشمان مضطربش را در چشم مادر دوخت.

- نكنه مرده باشه؟

- حالا فرض كه مرده باشه. تو چرا خودت رو ناراحت می كنی. خوب شاید عمرش سر اومده.

- آخه خیلی جوونه عزیز.

- چه فایده؟ زنی كه قدر خودش و جوونی اش رو ندونه و دست به اعمال خلاف بزنه، همون بهتر كه بمیره.

كیان به یاد التماس های غزاله افتاد و گفت:

- شاید هم بی گناه بوده و ما مرتكب اشتباه شدیم!

بعد از یك سكوت كوتاه، ناگهان با دلهره رو به مادر گفت :

- نكنه نفرینش گرفته باشه!

- یعنی چی؟

- نفرینم كرد... از خدا خواست تا خواب و آسایشم رو بگیره. التماسم می كرد كمكش كنم... می ترسم، می ترسم در مورد بی گناهیش راست گفته باشه... اگه مرده باشه، می دونم كه تا آخر عمر عذاب وجدان دارم.

- خب، اینكه كاری نداره، اگه مطمئنی بی گناهه، كمكش كن.

- آخه چطوری ؟ بچه ها تحقیق كردن، زیاد موقعیتش خوب نیست.

- اگه تحقیقات نشون میده آدم حسابی نیست، چرا بیخود حرص و جوش می خوری.

- قربون شكل ماهت برم، اگه می خواستم واسه تك تك زندونی ها و متهم ها فكر كنم و غصه بخورم كه باید استعفا می دادم و می نشستم تنگ دلت.

پیراهنش را از دسته صندلی برداشت و در حالیكه به تن می كرد، ادامه داد:

- به این یكی هم اصلا فكر نمی كردم.فقط موندم چرا خوابش رو دیدم. اونم یه همچین خوابی! می دونی تعبیرش چیه؟

- تعبیرش ساده است، كسی كه در خواب بمیره عمرش طولانی میشه.


romangram.com | @romangram_com