#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_2
-پدرسوخته! نشد یه بار وقتی باباش می یاد خونه، خواب نباشه.
غزاله در مقابل اعتراض منصور به لبخندی بسنده كرد و بلافاصله به آشپزخانه رفت. میز غذاخوری را از قبل چیده بود.غذا را نیز به آن اضافه كرد و چون وسواس داشت، چشم به گوشه و كنارآشپزخانه چرخاند،كابینت از تمیزی برق میزد. پروانه های روی كابینت را كمی جابجا كرد. دستمال را به لبه استیل اجاق كشید. سپس آنرا تا كرد و كنار گذاشت.
میز غذا، اشتهای هر بیننده ای را تحریك می كرد. خورش جا افتاده، با روغنی كه به سیاهی می زد برنج شمالی درجه 1 كه با زعفران خوش عطر خراسان تزیین شده بود و سالاد كاهویی كه از رنگهای كلم قرمز، هویج و خیار برای تحریك اشتهای قاتلش سود می جست.
وقتی منصور آمد، معطل نكرد. غذا را كشید و با دهان پر شروع به حرف زدن كرد. حال و هوای او، غزاله را به فكر واداشت تا موضوع رفتنش را در میان بگذارد، از این رو، لقمه اش را با جرعه ای نوشابه بلعید، سپس با استفاده از سلاح زنانه اش كه همانا عشوه بود به منصور نگاه كرد و گفت :
-منصور.
-جان منصور.
-امروز مهناز جون زنگ زد، خیلی سلام رسوند.
مهناز در وقت اداری با منصور تماس گرفت و حسابی روی اعصابش راه رفته بود. اسم مهناز كه از دهان غزاله بیرون پرید، منصور با ابروان گره خورده گفت:
-خب! كه چی؟
غزاله با كمی تعلل گفت:
-مهناز اصرار داره كه زودتر بریم. نظر تو چیه؟
معاوم بود منصور كفری است، زیرا با حرص قاشق توی ظرف خورش زد و یك تكه گوشت لخم و چند قطعه كرفس روی پلویش ریخت. به غزاله نگاه نكرد و گفت:
-مثل اینكه این بحث تمومی نداره. چقدر بگم! من باید جوری مرخصی بگیرم كه 3 تا 4 روز قبل و بعد از عروسی بیفته...حالا هی بگو.
-باشه اشكال نداره. من و ماهان میریم، تو هر وقت مرخصیت جور شد بیا.
-دیگه چی! .... از این سر دنیا بفرستمت اون سر دنیا! ! خوبه والله ... اصلا حرفشم نزن.
-همچین میگه اووون سر دنیا! .... از كرمان تا شیراز همش 8 ساعته. صبح بشینی تو اتوبـ ـوس، ساعت 2، 3 بعد از ظهر شیرازی.
romangram.com | @romangram_com