#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_19

سوال پشت سوال، سابقه داری؟ اعتیاد چی؟ همسرت چه كاره است؟ و ... از سوی غزاله انكار بود و از سوی دهقان اصرار كه " بهتره راست بگی". دهقان گاهی هم یك دستی می زد."ازت آزمایش می گیریما". جمله آخر برای غزاله سنگین بود. برای همین با تندی گفت :





- به چه حقی به من تهمت می زنی؟ من نه معتادم نه اون مواد مال منه.





- این مشكل رو باید در دادگاه حل كنی. تا اینجا كه به من مربوط می شه سركار علیه با یه مقدار مواد اونم از نوع خیلی سنگینش دستگیر شدی. انشاا.... وقتی رفتی دادگاه مبارزه با مواد مخدر سیرجان بی گناهی خودت رو ثابت می كنی.





- پس اتوبـ ـوس چی میشه؟





- خودت رو زدی به خنگی یا واقعا اینقدر ساده ای؟ كسی اتوبـ ـوس رو به خاطر شما نگه نمی داره.





- یعنی چی؟ شما كه نمی حوای منو اینجا نگه داری.





- بجای اینكه روی دقیقه ها و ساعت ها حساب كنی. به ماه و سال فكر كن. شاید حبس ابد، شاید هم اعدام.





دانه های درشت عرق سر و روی غزاله را پوشاند. احساس رخوت بر وجودش مـ ـستولی شد. یاد منصور افتاد. چهره دوست داشتنی همسرش پشت مردمك چشمانش ظاهر شد. چقدر به دستهای مهربان او احتیاج داشت. اشكش فرو چكید و با التماس گفت :





- تو رو خدا رحم كنید. تو رو خدا ... آبروم. تو رو خدا ....





دهقان به دفعات و تقریبا هر روز با این موارد برخورد نزدیك داشت. یاد گرفته بود به ظاهر افراد اطمینان نداشته باشد، حرف غزاله را برید و گفت :





- بهتره گوشی دستت باشه. جلوی من نه گریه می كنی، نه قسم آیه می خوری. حالا آروم بگیر و فقط تعریف كن ببینم این مواد رو از كی گرفتی و قراره به كی تحویل بدی.





- چه جوری باید بگم كه باور كنید. به پیر! به پیغمبر! به خدا! اینا مال من نیست.





سوالات دهقان با جوابهای سر بالای غزاله پایان یافت. برگه موقت بازجویی پر و توسط غزاله امضا شد.سپس دهقان دستوران لازم را به شمعی داد و سراغ اتوبـ ـوس و بقیه مسافرین رفت و دقایقی بعد با بازرسی كامل اتوبـ ـوس دستور حركت آن را صادر كرد.

غزاله از پشت پنجره كوچك بازداشتگاه شاهد خروج اتوبـ ـوس بود ، از این رو ترس به جانش افتاد و با وحشت داد و قال به راه انداخت. هیچیك از مسافرین صدای گریه اش را نشنیدند. مایوسانه بنای گریه را گذاشت. زار می زد و عجز و لابه می كرد. صدای او فقط پسرش را به وحشت انداخت. ماهان خیره به مادر، لب ورچید . یه بار ،دوبار، بالاخره بغضش تركید و بنای گریه را گذاشت.




romangram.com | @romangram_com