#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_16



- حمل یكی، دو بسته سیـ ـگار كه جرم نیست ، متعجبم چرا اینقدر به هم ریختی ؟!... با این وجود اگه مال تو نیست توی ساك تو چیكار می كنه؟





- نمی دونم.





بشیری حركات غزاله را زیر نظر داشت . صورت بی رنگ و رو و دستهای لرزان غزاله را كه دید اشاره كرد به آیین و گفت :





- ضربانش چطوره؟





خانم بازرس بی درنگ دست روی قفسه سیـ ـنه غزاله گذاشت . قلب غزاله آروم تر از حد معمول می زد. به علامت نفی سر تكان داد.





بشیری در حالیكه سعی داشت تا با سوالی ناگهانی غزاله را غافلگیر كند. پاكت را در كف دست دیگرش تكان داد؛ سیـ ـگارها از جای خود جم نخوردند به ناچار ته فیلتر را لای دو انگشت گرفت و كشید . سیـ ـگارها به هم چسبیده بود. كنجكاو به جان پاكت افتاد . نگاهی تند و پر غیظ به غزاله انداخت و بدون تردید پاكت را پاره كرد .





چشمان حضار از جمله غزاله گرد شد. بسته ای از پودر سفید داخل پاكت بود . غزاله به وحشت افتاد و بی اراده ماهان را بغـ ـل زد و قدمی عقب رفت . بشیری روكش دور بسته را باز كرد . نوك انگشت به پودر سفید آغشته كرد و به نوك زبانش سایید . نگاهش مملو از ملامت شد، گفت :





- هروئینه !!!

لبـ ـهای غزاله به سفیدی گرایید. دیگر از ترس روی پا بند نبود، رمق از پاهایش گریخت و به زانو افتاد. در آن لحظه حرف نمی زد بلكه با عجز و لابه ، ناله می كرد:





- بخدا این ها مال من نیست.





در همین لحظه در باز شد و ژاله با ساك دستی كوچكی وارد شد.





غزاله به مشاهده او ، گویی آشنایی یافته است ، كمی جرات گرفت و گفت :





- ژاله خانم شما به چیزی بگو .به اینا بگو من از هوای اتوبـ ـوس حالم بد شده و معتاد نیستم.





ژاله هاج و واج در چهره تك تك افراد نظر انداخت ، سپس با تعجب پرسید :


romangram.com | @romangram_com