#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_15
غزاله متعجب به بسته های سیـ ـگار در دست شمعی خیره ماند.
- اینا مال من نیست.
شمعی شك كرد . نیم نگاهی به همكارش انداخت و خطاب به غزاله پرسید :
- میشه توضیح بدی اگه مال تو نیست توی كیف تو چیكار می كنه؟
- حتما اشتباهی شده.
- می بینی كه اینجا به جز وسایل تو ، چیز دیگری نیست.
غزاله بی تجربه بود ، در حالیكه نمی دانست چه دام بزرگی بر سر راهش پهن شده ، با تندی جواب داد:
- من سیـ ـگاری نیستم. این بسته ها هم مال من نیست .
حمل سیـ ـگار آن هم در حد مصرف شخصی، جرم محسوب نمی شود. اما رفتار غزاله شمعی را به شك انداخت و وادار به عكس العمل كرد .
- حتما مال منه ! برو چمدونت رو بیار ببینم اون تو چی داری.
به حال زار غزاله كلافگی هم اضافه شد . برافروخته سراغ شاگرد اتوبـ ـوس رفت و تقاضای چمدانش را كرد .لحظاتی بعد مجددا به اتاقك بازرسی بازگشت و با مشاهده گروهبان بشیری كه در اتوبـ ـوس استنطاقش كرده بود، اخم كرد.
بشیری بدون توجه به اخم و تُرش او گوشه پاكت سیـ ـگار را پاره كرد . در این حال غزاله جلو رفت و چمدانش را روی میز گذاشت و گفت :
- من به خانم ها هم گفتم كه این سیـ ـگارها مال من نیست.
romangram.com | @romangram_com