#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_13
- خدا شما رو برای من رسونده . نمی دونم اگه نبودی چكار باید می كردم.
- چقدر تعارف می كنی . من كه كاری نكردم. آدم بچه خوشگل و شیرینی مثل آقا ماهان رو بغـ ـل كنه ، نه تنها خسته نمیشه، لذت هم می بره.
غزاله احساس كرد تحمل سنگینی سر را روی بدن ندارد، از این رو سر به شیشه تكیه داد و با عذر مختصری چشم بست. ژاله با آماده كردن شیر خم شد و فلاسك و قوطی شیر را درون ساك ماهان قرار داد و به صندلی خود بازگشت.
غزاله با خالی شدن صندلی ،ماهان را روی آن خواباند.دستهای كوچك و تپل او را در دست گرفت. حواسش بود كه ماهان از روی صندلی پایین نیفتد. پسرك بازیگوش بدون آنكه بداند مادرش در چه حالی است، پا می كوبید و خنده می كرد.
اتوبـ ـوس همچنان مسیر خود را در جاده سیرجان پیمود تا آنكه پس از عبور از این شهر در كیلومتر سی به ایستگاه ایست و بازرسی رسید. چند دستگاه اتوبـ ـوس صف طویلی به وجود آورده بودند. حسین آقا پشت سر آخرین اتوبـ ـوس ایستاد و غزاله بی خبر از قوانین ، با خوشحالی ماهان را بغـ ـل كرد و در سالن اتوبـ ـوس ، پشت سر راننده ایستاد و گفت:
- میشه در رو باز كنید.
شاید حسین آقا یاد دخترش افتاد ، زیرا رنگ و روی غزاله ترحم را در وجودش به غلیان درآورد. اما در آن لحظه از روی ناچاری گفت :
- لطف كن سر جات بشین دخترم. اینجا ایست بازرسیه كسی حق پیاده شدن نداره .
- فقط یه دقیقه ، یه خورده هوا بخورم بر می گردم.
- دستم كوتاهه. حالا اگه طرح و هفته مبارزه با مواد مخدر نبود یه چیزی ... برو بشین دخترم.
حدود 35 دقیقه طول كشید تا نوبت به بازرسی اتوبـ ـوس آن ها رسید و این مدت طولانی برای او به سختی و كند گذشت. حسین آقا دكمه ای را زد و درب برقی اتوبـ ـوس به آرامی باز شد . نظامی جوانی كه گروهبان وظیفه نشان می داد ، پا در ركاب گذاشت و بالا آمد . راننده را می شناخت. سلام حسین آقا را علیك گفت و وارد سالن شد. نگاهش در چهره مسافرین چرخ خورد و چند نفری را برای بازرسی بدنی بیرون فرستاد . از چند نفری هم مدارك شناسایی خواست . ردیف چهارم نگاه اجمالی به غزاله انداخت ،رفت ته اتوبـ ـوس و مجددا بازگشت ، چشمهای غزاله هنوز بسته بود . رنگ و روی زرد او گروهبان بشیری را وادار كرد تا او را صدا بزند : " خانم " چشم باز كرد اما گیج بود و با صدای خفه ای گفت : " هوم " .
بشیری با دقت در چهره او خیره شد و پرسید :
- مریضی ؟
romangram.com | @romangram_com