#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_12

- سعی كن یه خرده بخوابی . نگران پسرت نباش .





- زحمتتون می شه.حالم بهتره خودم می تونم بچه را نگه دارم.





- چرا تعارف می كنی. دور از جون رنگت عینِ میت شده. بهتر بخوابی.





زن جوان با گفتن این حرف با ماهان به صندلی خود بازگشت.





غزاله تشكر كرد و ساك ماهان را كنار دسته صندلی قرار داد و سرش را بر روی آن گذاشت و چشم بست. با فشار خون پایین كاملا بی رمق بود، به همین دلیل به جای خواب ، در حالتی شبیه به غش و ضعف بود.





اتوبـ ـوس با سرعت در محور بردسیر – سیرجان به سمت شیراز در حركت بود. یك ساعتی می شد كه غزاله خواب بود تا اینكه با نق نق ماهان چشم باز كرد و به سختی نیم خیز شد و نشست.سر چرخاند لابلای صندلی ، شرمنده محبت های زن جوان گفت :





- حلالم كنید.





زن جوان بر خاست و از بین صندلی ها بیرون آمد و كنار دست غزاله نشست و در حالیكه ماهان را به آغـ ـوش غزاله می سپرد گفت :





- اسمم ژاله است. اسم شما چیه؟





غزاله خود را معرفی كرد و بلافاصله نق زد .





- تا حالا سفر به این بدی نداشتم. نمی دونم چرا اینقدر اذیت شدم.





- شاید حامله باشی.





غزاله به علامت نفی سر تكان داد. ژاله خم شد و شیشه ماهان را بالا آورد. غزاله نگاهی از سر قدرشناسی به او انداخت و گفت :






romangram.com | @romangram_com