#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_122

كیان هوای ریه اش را كه گویی سه ساعتی كه مادر از آن نام می برد در سیـ ـنه اش حبس كرده بود بیرون داد. كلافه چنگ در موهایش زد و به چشمان مادر خیره ماند.

- بیخود نگرانی مادر. یه پرونده جدید دارم، داشتم به اون فكر می كردم.

- خودتی.. تو در مورد من چی فكر می كنی... كدوم مادریه كه نفهمه بچه اش چه دردی داره؟

- یعنی نمیشه به شما دروغ گفت.

- اگه دوست داری بگو، اما باورش به عهده خودم.

كیان لبخندی زد و از جای خود برخاست. دستان مادرش را بـ ـوسید و سر به زانوی او نهاد.

مادر لابلای موهای سیاه فرزند پنجه انداخت. به نظرش رسید یكی دو تار آن سفید شده است. ابروانش گره خورد. گفت:

- بگو مادر... بگو خودت رو سبك كن.

- چی بگم!؟ وقتی خودم هنوز گیج و منگم.

- این قدر بهش فكر نكن. شاید خواسته امتحانت كنه. شاید هم می خواد بدونه هنوز هم دوستش داری، یا نه.

- می خوای با حرفهای شیرینت رامم كنی؟

- غزاله دوستت داره. من اشتباه نمی كنم. من برق عشق رو تو چشماش دیدم.

- پس چرا اون رفتار رو كرد... بدجوری شوكه شدم، موندم چرا بی مقدمه طلاق خواست.

- اینو باید از خودش بپرسی.

- نه مادر، من دارم دلم رو به یه خیال واهی خوش می كنم... غزاله هیچ علاقه ای به من نداره. كم كم دارم مطمئن می شم كه اون در حالیكه از من متنفر بود، بالاجبار به من تكیه كرد. هر زن دیگه ای هم جای اون بود، توی همچین جهنمی نیاز یه یه نفر داشت كه بهش تكیه كنه.

- مگه تو نگفتی كه غزاله به خاطر تو جونش رو به خطر انداخت؟ مگه نگفتی چون شناسایی شده بودی و جونت در خطر بود، غزاله با فداكاری جونش رو كف دستش گرفت و ماموریتی رو كه بهش محول كردی انجام داد؟

- همین چیزهاست كه باورهام رو دچار تردید كرده.

- در مورد اینكه غزاله تو رو دوست داره، شك ندارم. اما در مورد تقاضاش! چی بگم مادر.

- شما خیلی با اطمینان حرف می زنی.

- یه زن وقتی سرش رو به شونه یه مرد تكیه می ده كه با تمام وجود اون رو دوست داشته باشه.

لبخند كیان تلخ بود.

- فكر اینكه پای كس دیگه ای در میون باشه، دیوونه ام می كنه.

- مثلا كی؟!

- منصور. شوهر سابقش.

- با بلایی كه منصور سرش آورد، محاله باهاش آشتی كنه.

- پس دلیل دیگه ای برای تقاضاش وجود نداره.

- شاید...

عالیه حرفش را خورد و كیان سماجت كرد.

- شاید چی مادر؟ شاید چی؟

- ولش كن یه فكر بیخود به سرم زد.

- می خوام بدونم! بگو.

- نمی خوام فكر اشتباهم ذهنیت تو رو نسبت به غزاله خراب كنه.

- مادر داری جون به سرم می كنی. بگو دِ.

- خودت خوب می دونی كه غزاله با زیبایی خیره كننده ای كه داره. خدا كنه حدسم اشتباه باشه... تو چه می دونی مادر! شاید این چند ماه جایی اسیر بوده و خدایی نكرده، زبونم لال....

حرف مادر تمام نشده بود كه كیان مثل فنر از جا پرید. برافروخته و عصبی به این طرف و آن طرف ایوان قدم می زد.

عالیه نادم و پشیمان از گفته خود، برخاست و او را وادار به توقف كرد و دستهایش را در دست گرفت و گفت:

- این فقط یه حدسه... خودت رو با خزعبلات من عذاب نده.

- باید ببینمش. همین الان.

- بس كن كیان. تو با این اعصاب داغون همه چیز رو خراب می كنی... بذار برای بعد.


romangram.com | @romangram_com