#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_104
- لعنتی... از این بدتر نمیشه.
سرهنگ باقری منتظر دستور نماند، گوشی را برداشت و دستور توقف ارزیابی را صادر كرد و بلافاصله به اتفاق پیوس و سردار بهروان به سالن ارزیابی رفت.
كار بازرسی و ارزیابی تمام و تریلر آماده خروج از سالن و ورود به خاك تركیه بود. همتی، مامور ارزیابی به محض مشاهده سرهنگ و گروه همراهش جلو آمد و پا كوبید.
- جناب سرهنگ!
- بار بازرسی شده؟
- بله قربان. كاملا.
- می خوام یه بار دیگه بررسی كنید.... تریلر به منطقه جرثقیل.
دستور سرهنگ باقری اطاعت شد و دقایقی بعد همه در منطقه جرثقیل حاضر بودند.
سنگ پس از بررسی كامل و دقیق با استفاده از جرثقیل بالا رفت و حد فاصل دو متری كف تریلر، معلق نگه داشته شد.
همتی اولین كسی بود كه سنگ را وارسی كرد، بلافاصله بیرون آمد و گفت:
- فقط چندتا ترك سطحی و معمولی كه احتمال میدم در اثر انفجارهای معدن باشه.... ولی بهتره خودتون نگاه كنید. شاید من اشتباه می كنم.
سردار بهروان و پیوس زیر سنگ قرار گرفتند و چشمان تیزبین سردار خطوط شكاف را دنبال كرد و با اطمینان خاصی گفت:
- باید برشش بدیم.
دستور برش سنگ صادر شد و چشمان منتظر حضار بی قرار و نا آرام به سنگ چندتنی غول پیكر دوخته شد.
با پایان یافتن كار و برداشته شدن قسمت جدا شده، نفس در سیـ ـنه ها حبس شد. حجم مواد نشان از وزنی بالغ بر یك تن داشت.
سرهنگ باقری به نشانه موفقیت دست پیوس و سردار را به گرمی فشرد و این موفقیت بزرگ را به آن دو تبریك گفت و افزود:
- الساعه ترتیب سه تای دیگه رو می دم.
سردار ناآرام گفت:
- پس تریلری كه خارج شده چی می شه؟
- فكر نمی كنم از پاركینگ گمرك تركیه خارج شده باشه.... الآن تماس می گیرم. مطمئن باشید برگردوندنش كاری نداره، پلیس تركیه با ما همكاری می كنه.
ساعتی بعد تمام محموله جاسازی شده كه چیزی بالغ بر هشت تن بود، كشف و از سنگها خارج و ضبط گردید.
مواد به طرز ماهرانه ای در دل سنگها جاسازی شده بود. اگر گوش شنوای كیان و تلفن به موقع غزاله نبود، این مواد بدون هیچ دردسری از مرز ایران عبور می كرد.
به نظر عجول و سراسیمه می رسید. در حالیكه توجهی به اطراف نداشت، تند و پرشتاب اوراقی را كه به نظر اسناد مهمی می رسید، درون كیف سامسونت خود قرار می داد كه صدای آرام كیان میخكوبش كرد:
- جایی می خوای بری؟
- تو!!!.... هنوز زنده ای!؟....
- می بینی كه!
- آره... می بینم!
سر اسلحه كیان سیـ ـنه ولی خان را نشانه رفت.
- حالا می خوام عاقل باشی و كاری نكنی كه مجبور بشم از این به اصطلاح تو (خوشگله) استفاده كنم.
- فعلا كه دور دست شماست.... سرگرد.
نیشخند كیان، ولی خان را جری كرد. اما كیان اهمیت نداد و گفت:
- خیلی خب... حالا آروم و بی صدا راه می افتی.
- كجا!؟
- دلت برای ایران تنگ نشده؟ نمی خوای یه سر به خونت بزنی آقا بابك؟
برق تعجب چشمان ولی خان را بَراق كرد. در چهره كیان خیره ماند. كیان ابرویی بالا داد و گغت:
- تعجب كردی... ما مدتهاست كه می دونیم تو كی هستی. بهروز خرمی معروف به شیرخان و بابك خرمی معروف به ولی خان..... سالهاست كه در لباس مردم بلوچ و با لهجه این مردم، عده ای رو دور خودتون جمع كردید و محموله های بزرگ رو در ایران حمل و توزیع می كنید.
می دونی شیرخان برای چی حكم اعدام گرفت؟... به دلیل كشتن چند تن از سربازان و افراد نیروی انتظامی و حمل مقدار قابل توجهی مواد مخدر.... ما هیچ مدركی دال بر همكاری اون با شبكه بزرگی كه فعلا تو ریاستش رو به عهده داری نداشتیم، اما حالا پرونده شما دو تا خیلی سنگینه.
romangram.com | @romangram_com