#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_103
كیان در حالیكه اسلحه های آن دو را برمی داشت، به وانت نزدیك شد و گفت:
- اگه دروغ گفته باشی برمی گردم و هرجا كه باشی پیدات می كنم و می كشمت.
و پشت رُل نشست. نعیم سراسیمه و با تحمل درد از جا برخاست و فریاد زد:
- كجا! تو رو به خدا، ما رو اینجا نذار... ما رو هم با خودت ببر.
كیان همان طور كه لازمه شغل و موقعیتش بود بدون توجه به التماسهای نعیم، پا روی پدال گاز فشرد و دور شد.
تا فراه راه زیادی نبود پس از یك ساعت رانندگی مداوم به مقصد مورد نظر رسید و بدون اتلاف وقت سراغ دره سبز را گرفت و با گفتن نشانی، ساعتی بعد در دره سبز بود.
احتیاط شرط اول عقل بود و سرگردی با تجربه چون او، مثل دفعات قبل، وانت را در محلی مناسب مخفی كرد.
باید در كمین لحظه مناسب، تا رسیدن شب، به انتظار می نشست، اما احتمال آنكه نعیم عده ای را یافته و برای گرفتن انتقام، خبر رسیدن او به فراه را به سمع ولی خان برساند زیاد بود، بنابراین باید هرچه زودتر دست به كار می شد و نقشه اش را عملی می كرد.
خشاب اسلحه های غنیمت گرفته را بیرون آورد و در جیب گذاشت و اسلحه كلاش را به گردن آویخت. خنجر تیز و بران را لای دندانهایش گرفت و بی سر و صدا آرام از دیوار بالا خزید و سرك كشید. سكوت خانه نشان می داد هچ موجود زنده ای در آن مكان سكونت ندارد.
با جستی از دیوار پایین پرید و چالاك پشت درختی پناه گرفت. باز سرك كشید، چیزی ندید. با مشاهده درِ باز، با احتیاط جلو رفت و وارد شد. نگاه جستجوگرش در زوایای اتاق چرخ خورد. همه چیز نشان از وجود حیات در آن خانه داشت. نگاهش روی قلیـ ـان ثابت ماند. جلو رفت و دست روی آن گرفت. هنوز حرارت داشت.
در حال جستجو بود كه صدایی در حیاط پیچید: (یكساعته كارهاتون رو انجام بدید و زود برگردید). صدای زمخت و دورگه ای در جواب گفت: (چشم قربان). بی درنگ داخل گنجه پناه گرفت. صدای نزدیك شدن قدمهای سنگین مردی در حیاط طنین انداخت و نفس در سیـ ـنه كیان حبس شد.
فصل 22
قسمت پاركینگ ارزیابی و بازرسی خودروها تحت كنترل نامحسوس قرار گرفت. خروجیهای چند هفته اخیر كنترل و لیست انتظار ورودیهای پاركینگ در اختیار سردار بهروان قرار گرفت.
بارگیرهای ترانزیت شامل سنگهای گرانیت، محصولات و آلات و ادوات كشاورزی، صنعتی و ....بود.
تعداد تریلرهای بارگیری شده از جنوب و جنوب شرقی به دویست، سیصد دستگاه می رسید و بازرسی دقیق و همه جانبه آنها مـ ـستلزم به كار گیری نیروی ویژه و و صرف زمان طولانی بود.
از طرفی، باند قاچاق به آن وسعت و گستردگی، احتمالا می توانست افراد نفوذی در گمرك و نیروی انتظامی داشته باشد. و احتمال زیادی می رفت كه تریلرهای حامل محموله هنوز وارد پاركینگ گمرك نشده باشند. در اینصورت كوچكترین اشتباهی می توانست قاچاقچیان را هوشیار و آن ها را در تغییر یا لغو نقشه یاری كند.
با این وصف، پیوس تصمیم گرفت با تشكیل جلسه فوق العاده ای، بار دیگر نوار مكالمه غزاله با دقت بیشتری بررسی گردد، شاید قادر به یافتن نكته جدیدی شوند.
نوار را در ضبط كوچكی قرار داد و قسمت آخر مكالمه را انتخاب كرد. صدای غزاله در فضای سالن پیچید:
- راستش چندتا از دوستاش قصد دارن برن تركیه، خواهش كرد اگه مرز بازرگان آشنا دارید، سفارش اونا رو حسابی بكنید... وسایلشون بیش از اندازه بزرگ و سنگینه، ممكنه خروجی نگیرن.
نوار به دفعات تكرار شد و سرهنگ باقری متفكرانه گفت:
- باید دنبال باری باشیم با وزن و حجم زیاد. با این حساب، ما تریلرهایی با این خصوصیات باری رو با دقت بیشتری بازرسی می كنیم.
پیوس گفت:
- لیستی از بار تریلرهای بارگیری شده از جنوب ایران رو می خوام... بهتره ابتدا روی كاغذ یه بررسی داشته باشیم.... یه حساب سرانگشتی.
- اگه موافق باشید بریم به بخش مرفوك، اونجا سرعت انجام كار بیشتره.
در بخش مرفوك لیست مورد نظر از كامپیوتر پرینت شده و اطلاعات لازم در مورد ترانزیت خودروها، شماره بارنامه، نام محل و نوع كالای بارگیری شده و اسامی رانندگان در اختیار پیوس قرار گرفت.
تعداد معدودی از تریلرها بارهای بزرگ و حجیم داشتند كه توجه پیوس را به خود جلب كردند.
مخصوصا تریلرهای حامل سنگهای گرانیت كه از معادن خاش بارگیری شده و از زاهدان ارسال شده بودند، پیوس متفكرانه گفت:
- خودشه.
سرهنگ باقری متعجب پرسید:
- چیزی به ذهنتون رسید؟
- تریلرهای حامل سنگ گرانیت!!!
- یعنی مواد رو داخل سنگها جاسازی كردن!؟
یكی از افسرها حرف سرهنگ باقری را برید و گفت:
- معذرت می خوام جناب سرهنگ، یك ساعت قبل یكی از تریلرها وارد خاك تركیه شده و دومین تریلر داخل سالن ترانزیته.
پیوس كلافه مشت در كف دست دیگر كوبید و گفت:
romangram.com | @romangram_com