#چشمان_سرخ_آبی_پارت_99


- من باید برش گردونم.

رابرت موهاي پریشان آیدن را لمس کرد و پاسخ داد:

- بهت گفته بودم که ... من کمکت می کنم.

آدریان درحالی که چشمان رزا را بررسی می کرد گفت:

- قول بی جهت بهش نده. اون نمی تونه بره دنبال الویس ... یعنی نباید بره. دووم نمیاره.

آیدن با عصبانیت گفت:

- تو نمی تونی مجبورم کنی نرم.

آدریان از جا برخاست و مقابل آیدن ایستاد:

- چرا می خواي کسی رو به زندگیت برگردونی که یک عمر بهت دروغ گفته؟ کسی که از تو یه هیولا ساخته

... الویس زندگیت رو نابود کرده آیدن. اون یه خائنه.

آیدن با تمام قدرتش فریاد زد:

- همین مرد خائن تنها کسیه که من توي دنیا دارم.

نمی دانست خشمش از کجا نشات می گیرد اما احساس می کرد قدرتمند تر از همیشه در حال بروز است. نفس

هایش نامنظم و عمیق شده بود. با همه توانش به صندلی چوبی کوچکی لگد زد. صندلی به دیوار برخورد کرد و

تکه تکه شد.

رابرت با اضطراب رو به آیدن گفت:

- آروم باش. این خشم باید مهار بشه.

آیدن مشتش را فشرد.

- کار ما اینجا تمومه رابرت. بریم. من فکر می کردم آدریان کمکمون می کنه اما ظاهرا ... .

romangram.com | @romangram_com