#چشمان_سرخ_آبی_پارت_94


- اون دوباره خون آشام میشه.

- نه ... اون از این به بعد با خون تکشاخ زنده اس.

- تو از کجا می دونی؟

- چون خودم اینطوري زنده موندم ... و حالا فکر می کنم کاش می مردم و اینی که هستم نمی شدم. تو آیدن

... . تو هیولایی تصمیم گرفتی ... درست مثل همون چیزي که در حقیقت هستی ... یه هیولا.

آیدن با حیرت به سرخی یاقوت وار چشمان آدریان نگریست که از شدت خشم برق می زد و می درخشید.

آدریان بار دیگر به او یادآوري کرده بود که واقعا چیست؟ یک هیولا

رزا تکان شدیدي خورد و به هوش آمد. چشمهاي آبی اقیانوسی اش برق و هاله اي سرخ رنگ داشت. آدریان

شانه هایش را گرفت و گفت:

- حالت خوبه رزا؟

رزا سري به نشانه تایید تکان داد. آدریان او را در آغوش کشید.

- منو ببخش رزا تو دوباره به خاطر من به خطر افتادي.

رزا با تردید پرسید:

- چطور نجاتم دادي ... من باید می مردم.

آدریان سرش را پایین انداخت:

- متاسفم. من نمی خواستم تو اینطوري بشی ...

رزا فریاد زد:

- چطوري؟

پیش از آنکه آدریان واکنشی نشان دهد ، آیدن گفت:

romangram.com | @romangram_com