#چشمان_سرخ_آبی_پارت_92


من کیه ... الویسه که بیشتر از هر خانواده اي برام مهمه. اون پدر منه.

رابرت شانه هاي آیدن را فشرد و گفت:

- آروم باش

- نمی تونم رابرت. من زندگی رو بدون الویس نمی خوام. مهم نیست چیکار کرده ... اون منو دوست داشته مثل

پسرش ... منم نمی تونم به کسی غیر او به عنوان پدرم فکر کنم.

رابرت سرش را به سمت پنجره گرداند. اشک در چشمانش حلقه بسته بود. با لحن اندوه باري به آیدن گفت:

- من کمکت می کنم. ما پیداش می کنیم.

پیش از آنکه آیدن پاسخی بدهد ، بدن رزا شروع به لرزش کرد. آدریان ملتمسانه گفت:

- نه ... خواهش می کنم. رزا ... تحمل کن.

آیدن به سمت رزا رفت.

- هیچ راه دیگه اي به جز تماشاي مرگش نیست آدریان؟

رابرت پاسخ داد:

- فکر کنم یه راه دیگه باشه.

آیدن و آدریان به رابرت نگاه کردند که چشمانش متوجه گیلاسی پر از مایعی نقره فام بود. آدریان روي پاهایش

ایستاد.

- اجازه نمی دم اینکارو بکنی. این کار اونو از درون داغون می کنه. زندگیشو ازش می گیره.

- این تنها راه ممکنه ... نکنه دلت می خواد همینطور وایستی و مرگش رو ببینی؟

آیدن مصرانه گفت:

- آدریان ... بذار زنده نگهش داریم.

romangram.com | @romangram_com