#چشمان_سرخ_آبی_پارت_89
- خونه یه دوست.
- دوست؟ شما که دوستی ندارین!
- چند وقت پیش شاید پیدا کردیم. پیاده شو از این به بعدش رو باید پیاه بریم.
آیدن موتورش را میان آن گیاه خاردار پنهان کرد. نگاهی به آیینه بغل موتور کرد. چشمانش به رنگ عادي خود
بازگشته بود. دوباره همان چشمهاي یشمی براق که آیینه وار سرسبزي جنگل را بازتاب می داد.
- این رفیق شما وسط جنگل زندگی می کنه؟
- اون تنها کسیه که می تونه من رو درباره تو مطمئن کنه.
- تو هنوز به من شک داري؟
- شک به یه آدم غریبه که درست بعد از ناپدید شدن الویس سر و کلش پیدا میشه و ادعاي دوستی با اونو داره
... کار هر آدم عاقلیه. چرا باید بهت اعتماد کنم؟
- چون من تنها کسی هستم که می تونم کمکت کنم.
- نه یه نفر دیگه هم می تونه.
- کی؟
- به زودي می فهمی.
نزدیک خانه چوبی که رسیدند ، رابرت گفت:
- این خونه دوستته؟
- خیلی سوال می پرسی. فقط دنبالم بیا.
آیدن صدا زد:
- آدریان اونجایی؟
romangram.com | @romangram_com