#چشمان_سرخ_آبی_پارت_88
مرد اینبار به انگلیسی پاسخ داد:
- باور کن من همه تلاشم رو کردم ... اما نشد.
آیدن به چهره مرد دقیق شد. چیزي در نگاه و صورت این مرد جوان آشنا می نمود. آیدن با تحکم گفت:
- یا شایدم دوست داشتی که ببرنش ... اسم تو آلنه؟
مرد ابرویی تاب داد:
نه. اسمم رابرته ) ) .Nie. Nazywam się Robert -
- بسیار خوب رابرت ... ازکجا می دونی من لهستانیم؟
درون آیدن غوغایی به پا بود. همه ذهنش ملتمسانه به دنبال راهی بود که حرف هاي رابرت را باور نکند. او
دوست داشت فکر کند الویس از آن درگیري سالم به در رفته است. دوست داشت الویس گریخته باشد. رابرت
گفت:
- گفتم که دوست قدیمی الویسم ... از خودش لهستانی یاد گرفتم. باور کن اونو بردن. خودم دیدم که می
برنش.
آیدن نیم نگاهی به رابرت انداخت و گفت:
از کجا بفهمم دروغ نمی گی؟ ) ) ?Gdzie mogę się dowiedzieć, czy kłamstwo -
فصل دوم
راز سر به مهر
رابرت با لحن کسالت باري گفت:
- داریم کجا می ریم آیدن؟
آیدن با صداي بلندي پاسخ داد:
romangram.com | @romangram_com