#چشمان_سرخ_آبی_پارت_87
درگیري نمایان بود. آیدن به درختی تکیه کرد. اشک هایش بی وقفه می بارید. حسرت اینکه الویس را مانند
پسري که شیفته پدرش هست در آغوش بکشد تمام وجودش را می آزرد. با گامهاي خسته و کوتاه به خانه رفت
و روي صندلی گهواره اي کنار شومینه نشست.
صدایی از آستانه در به گوش رسید.
سلام. تو آیدنی؟ ) ) ?Witaj, jesteś Aiden -
مرد جوانی که یک یا دو سال از آیدن بزرگتر می نمود ، به چهار چوب در تکیه داده بود. پوستی صاف و صورتی
کشیده داشت. با موهاي قهوه اي تیره و چشمانی سبز زمردي. درخشان و گیرا. بینی صاف و سربالا داشت.
قدي متوسط و لاغر اندام. مرد به زبان لهستانی سخن می گفت.
آیدن به دایره لغات دست و پا شکسته لهستانی ذهنش رجوع کرد و پاسخ گفت:
آره. تو کی هستی؟ ) ) ? Tak. Kim jesteś -
مرد لبخندي زد و جواب داد:
یکی از دوستاي الویس ) ) Przyjaciel Elvisa -
آیدن اینبار به انگلیسی گفت:
- الویس هیچ دوستی نداشت.
مرد به لهستانی پاسخ داد:
اونا بردنش. خودم دیدم ) ) .Został zabrany. Widziałem siebie -
- کی؟ کیا بردنش؟
همونایی که دنبالشن ) ) .Ci, którzy szukali -
- پس تو چرا کاري نکردي؟
romangram.com | @romangram_com