#چشمان_سرخ_آبی_پارت_86


من تحت تعقیبم. قاب عکس آلن و دیانا را برایت گذاشته ام

امیدوارم به نشانه عذرخواهی از من بپذیري. دنبال

ابن ماجرا نباش و از خطر دوري کن.

پسرم از صمیم قلب دوستت دارم.

مرا براي همه اشتباهاتم عفو کن.

به امید دیدار گرچه محال به نظر می رسد.

کسی که براي همیشه دوستت خواهد داشت الویس

اشک در چشمان آیدن حلقه زد. به اطراف نگریست. هیچ قاب عکسی آنجا نبود. اهمیتی به قاب عکس نمی

داد. او به خاطر رفتن الویس رنجور بود.باور نمی کرد الویس او را تنها گذاشته باشد. دردمندانه گریست و فریاد

زد:

- ازت می پرسم چرا؟ تو نرفتی ... نرفتی الویس. - اندکی درنگ کرد و با صدایی بلند تر داد زد - پدر!

کنار پنجره رو به دریاچه ایستاد و صدا زد:

- پدر! یالا جوابمو بده الویس ...

اما هیچ صدایی به گوش نمی رسید. آیدن بی قرار و مستاصل از پله ها پایین دوید و به سمت محل استقرار

پاتریک رفت. آثار خونریزي به وضوح روي علفها دیده می شد. آیدن نگاهی به رد خون انداخت و آن را دنبال

کرد. رد خون به درون جنگل می رفت. آیدن با حداکثر سرعت به سمت جنگل رفت. جسد پاتریک کنار ساحل

منتهی به جنگلِ دریاچه افتاده بود. در حالی که زخم ها عمیقی روي بدنش به چشم می خورد. آیدن با چشمانی

اشکبار زخمها را بررسی کرد هیچ کدام جاي دندان نبود. گویی تیغ هاي تیز و بزرگی در بدنش فرو رفته بودند.

درست کنار جسد پاتریک ساعت مچی الویس افتاده بود. آیدن ساعت را برداشت. روي درختان به وضوح آثار

romangram.com | @romangram_com