#چشمان_سرخ_آبی_پارت_85


بود؟

شلوارش که حالا تقریبا شلوارك شده بود را پوشید و به سمت راست به راه افتاد متورسیکلتش همان اطراف

درون بوته اي خاردار قرار داشت. آیدن بوته را بو کشید بوي همان نوشیدنی دم کرده اي را می داد که در خانه

آدریان خورده بود. لبخند محوي زد و موتورش را برداشت و به سمت جاده رفت.

فکر رسیدن به خانه و الویس به او انگیزه می داد. سوار موتور شد و با بدنی عریان دل به جاده سپرد.

به خانه که رسید از سر ناباوري فریاد زد:

- الویس ... عمو الویس من برگشتم.

اما هیچ صدایی به جز برهم خوردن در ورودي بر اثر باد به گوش نمی رسید. آیدن مضطرب و نگران به سمت

خانه دوید. در را چهارطاق گشود و دوباره فریاد زد:

- الویس ... من برگشتم.

باز هم صدایی به جز هوهوي شدید باد به گوش نمی رسید. آیدن از پله ها بالا رفت و بی مهابا در اتاق الویس

را گشود. تمام وسایلش به هم ریخته بود. کاغذ یادداشتی گوشه پنجره به چشم می خورد. آیدن نگاهی به آن

انداخت:

آیدن عزیز

بگذار چیزدیگري خطابت کنم:

پسر عزیزم

به دلایلی که نمی دانم چقدر از آن

اطلاع داري مجبورم اینجا را ترك کنم. همراهی تو با من

از این پس برایت خطرناك است. همانطور که می دانی

romangram.com | @romangram_com