#چشمان_سرخ_آبی_پارت_8
حتی وقتی معلم فیزیک آیدن به الویس ابراز تمایل کرد ، با بی رحمی پس زده شد.
بر خلاف آیدن که چهره متوسطی داشت ، الویس خوشچهره و جذاب بود. به عقیده آیدن هر کسی با شرایط
الویس به راحتی آنچه می خواست را به دست می آورد اما الویس بنا به دلایل شخصی خودش ترجیح می داد
به هیچ کس نزدیک نشود.
پس از چند ثانیه طولانی الویس و آیدن از یکدیگر چشم برداشتند. بلافاصله هر دو به حالت سابق برگشتند و به
کار خود مشغول شدند. گویی هیچ گاه حرفی رد و بدل نشده است. آیدن نمی خواست بحث ادامه پیدا کند.
همیشه می ترسید روزي الویس او را به خاطر پدر و مادرش تحقیر کند. الویس همیشه گفته بود که گذشته آلن
و دیانا شرم آور است و درست به همین دلیل آیدن درباره آن کنجکاو نبود. دوست هم نداشت تا در موقعیتی
قرار بگیرد تا ناخواسته هم که شده درباره آنها بداند.
نفهمید چقدر طول کشید اما پس از مدتی الویس رو به او گفت رسیدیم. آیدن به خانه بزرگ مقابلش خیره شد.
باورش نمی شد الویس توانسته باشد چنین خانه اي اجاره کند.
- عمو الوي این خونه ماست؟
- نه اون کلبه قدیمی مال ماست ...
تمام امیدهاي ذهن آیدن به ناگاه بر باد رفت. اشک بی هیچ دلیلی در چشمانش حلقه زد. چمدانش را پشت
سرش کشید و به سمت کلبه حرکت کرد. الویس با صداي بلند خندید.
- آیدي کوچولوي خوش باور من ... تو واقعا فکر کردي من تو رو توي اون کلبه کوچیک تحمل می کنم ...
خودت بهتر می دونی هر کاري می کنم که کمتر جلو چشمم باشی ... مطمئنا این خونه ویلایی به قدري بزرگ
هست که هر روز بیشتر از یه بار نبینمت ...
آیدن از عمق جان خندید و فریادي از سر شوق زد. الویس هم لبخند ملایمی زد اما آیدن مهلت نداد. بی مقدمه
romangram.com | @romangram_com