#چشمان_سرخ_آبی_پارت_76
آلن هم کلاسی بود و طبیعتا من اونا رو خیلی با هم می دیدم. من مدتها حسرت انسان بودنی رو خوردم که آلن
داشت ... اون انسان بود. . یه انسان معمولی کامل ... دیانا هم همینطور ... نمی دونم اونا به هم علاقه داشتن یا
نه ...
آیدن واکنش نشان داد:
- اونا بچه دار شدن ... چطور به هم علاقه نداشتن.
الویس چند ثانیه سکوت کرد و ادامه داد:
- شاید هم می خوام انکار کنم که علاقه اي وجود داشته ... به هر حال من از روش خودم پیش رفتم. با یه نفوذ
ذهنی دیانا مال من شد. اونقدر شیفته که تصورش عجیب بود. من مجبورش کردم که عاشق من باشه اما یه
اشتباه کوچولو درکار بود. کنترل ذهن احساس رو عوض نمی کنه. رفتار رو عوض می کنه ... آلن و دیانا با هم
رابطه داشتن گرچه آون تا آخرین لحظه انکارش کرد ...
آیدن با تعجب پرسید:
- منظورت از آخرین لحظه چیه؟
- تحمل کن. می فهمی ... من نمی دونستم اما اونا با هم بودن ... تا اینکه فهمیدیم دیانا بارداره ... خیلی بد بود.
فشار و استرس زیادي بهمون وارد می شد. من مطمئن بودم بچه مال من نیست. من یه خون آشام بودم و غیر
ممکنه که افراد مثل من تولید مثل کنن. چون در حقیقت ما ... یعنی من ...
آدریان با لحن دردآوري گفت:
- مردیم ... ما زنده نیستیم.
- وقتی بچه به دنیا اومد نمی دونستم با خشم درونم چی کار کنم. براي اثبات اینکه من نمی تونم بچه داشته
باشم به آلن و دیانا درباره هویتم گفتم. اونا نتونستن باور کنن اما بعد باورشون شد. دیگه به دیانا علاقه اي
romangram.com | @romangram_com