#چشمان_سرخ_آبی_پارت_77
نداشتم. آلن هم دیگه به چشمم نمی اومد ... رفتم سراغ دیانا و بهش گفتم یا بچش رو می کشم یا باید به من
تسلیمش کنه. بهش گفتم اگه واقعا ادعا می کنه من پدر اون بچه ام اونو بده به من. در عوضش بهش قول
دادم آسیبی به اون و آلن نزنم ... اما نشد. خشم همه وجودم رو گرفت. با خودم فکر کردم مرگ براشون کمه.
بدترین مجازاتی که به ذهنم می رسید رو انجام دادم.
آیدن با لحن مشمئزکننده اي گفت:
- تبدیلشون کردي؟
- آره ... و اونا رفتن. نمی دونستم کجا تا اینکه چند وقت پیش سر و کله آلن پیدا شد. نمی دونست دیانا مرده ...
- دیانا مرده؟
الویس سري به نشانه تاسف تکان داد و گفت:
- ظاهرا با گرگنما ها درگیر شده بود. آیدن تو اونو دیدي ... وسط دریاچه ... زنی که جسدش با طلوع آفتاب
سوخت.
ذهن آیدن به کار افتاد. تمام وجودش کرخت شده بود. فریاد زد:
- تو اونو کشتی؟
- نه ... اون با گرگنما ها درگیر شد. من زخمی پیداش کردم. روي آب. اون صبح عمدا بهت گفتم دنبال مرغابی
شکارم بگردي. می خواستم یه جوري توجهت به اون جسد جلب بشه ... این انصاف نبود که هرگز نبینیش.
اشک در چشمان آیدن حلقه زد:
- چطور می تونی اینو بگی؟ تو عاشقش بودي ...
- بودم آیدن ... بودم. .
قفسه سینه آیدن به شدت بالا و پایین می رفت. احساس عجیبی سر تا پایش را فرا گرفت. سرش را میان
romangram.com | @romangram_com