#چشمان_سرخ_آبی_پارت_75


- نمی دونم وقت اعتراف رسیده یا نه ... اما آیدن من می خواستم تو آسوده زندگی کنی همین.

آدریان با صداي نسبتا بلندي گفت:

- تو بهش گفتی پدر و مادرش مایه شرمش هستن ... این بی انصافیه.

آیدن زیر لب گفت:

- اونا کجان؟

الویس نگاهش را به آتش دوخت. بازتاب آتش در چشمان سبز الویس گرچه به زیبایی انغکاس آن در نگاه

آدریان نبود اما به خوبی از احساس استیصال و تردید الویس خبر می داد.

- من به دیانا علاقه داشتم. پیش از اینکه تبدیل بشم. هیچ وقت احساس واقعی دیانا رو به خودم نفهمیدم.

وقتی بیست سالم بود با یه خون آشام آشنا شدم. تبدیل من ماجراي عجیبی نداشت. من از راز اون سر در آوردم

و ازش خواستم تبدیلم کنه ...

آیدن روي زمین نشست و پرسید:

- چرا؟ چرا خواستی تبدیل بشی؟

- ضعف روحی ... من می خواستم قوي باشم و خاص. قدرت کنترل ذهن بیشتر از همه چیز جالب بود. انسانیت

براي من جذابیتی نداشت. بعد از تبدیل تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم. خون! نمی تونستم کنترلش کنم.

- تا یک سال در به در بودم. نمی تونستم برگردم خونه. همه خانواده من انسان بودن. پدر و برادر کوچیکترم ...

آلن. آلن سه سال کوچیکتر از من بود. وقتی به خونه برگشتم که پدرم به خاطر سرطان مرد. مادرم ما رو ترك

کرده بود. وقتی 16 سال داشتم توي صورت پدرم نگاه کرد و گفت که ازش متنفره ... اون به آمریکا رفت با

همسر جدیدش. توي اون یه سال من مادر و همسرش رو کشتم. بعد از مرگ پدر من و آلن تنها شدیم. من

دوباره به دبیرستان برگشتم تا فاق التحصیل بشم. دیانا هم بود. من نمی دونستم چه حسی به من داره. اون با

romangram.com | @romangram_com