#چشمان_سرخ_آبی_پارت_69


- اینجاست که زندگیت عجیب میشه ... تو از ساعت هاي اولیه زندگیت به جاي شیر مادرت از خون یه خون

آشام تغذیه کردي ... اولین وعده غذایی تو خون تکشاخ بوده ... خون تکشاخ و خون خون آشام با گوشت و

پوست تو عجین شده ... این خون هیچ وقت از سیستم بدنت خارج نمی شه چون ... تک تک استخونات با اونا

شکل گرفته و همه گوشت بدنت با اونا قالب ریزي شده ... تو تلفیقی از یه خون آشامی با یه انسان ... روحت

انسانه اما تنت نه ... بدنت یه خون آشام کامله با تفاوت اینکه میلش نسبت به تکشاخ خیلی بیشتر از تمایلش به

انسانهاست. خون تکشاخی که تا هفت سالگی یکی از وعده هاي غذاییت محسوب می شده میلت رو نسبت به

آدم ها تقریبا خاموش کرده. .البته من فکر می کنم روح انسانی تو هم در این بی میلی بی تاثیر نیست.

آیدن تمام مدت با حیرت به آدریان خیره مانده بود. در حقیقت نمی دانست چه واکنشی نشان دهد. بخندد به

مزخرفاتی که باورشان مشکل بود یا گریه کند به خاطر اینکه هیچ راهی براي انکار نداشت. زبانش بند آمده بود.

- تو از اسب هاي دورگه هم تغذیه کردي ... خیلی زیاد ... تا حالا همچین موردي ندیدم ... دقیقا به همین خاطر

نمی تونم دربارت نظر قطعی بدم ... اما تو هم خون خون آشام توي بدنت داري هم خون تکشاخ ... به نظر میاد

که اگه بمیري یا تبدیل به خون آشام می شی و یا یه چیزي مثل من که آرزو می کنم ... دومی اتفاق نیفته.

- مگه تو چته؟

چهره آدریان در هم رفت.

- من فقط با خون تکشاخ زنده می مونم ... نه چیز دیگه اي.

آیدن نگاهش به صورت رنگ پریده و بی روح آدریان افتاد. احساس کرد صدایش می لرزد. آیدن واقعا دوست

نداشت این لرزش و بغض پنهان آدریان به گریه مبدل شود. آدریان به اتش شومینه نگاه می کرد. بازتاب شعله

هاي آتش در چشم هاي یاقوتی و نمناك آدریان جذابیت غریبی داشت.

آیدن پرسید:

romangram.com | @romangram_com