#چشمان_سرخ_آبی_پارت_65


- درست فکر می کردي ... دقیقا به همین خاطر زندگی تو رو به عنوان یکی از پلیدترین موجودات نابود می

کنن.

- چی داري می گی؟ من انسانم.

آدریان تک شاخ را رها کرد و پاسخ داد:

- نه ... نمی تونی انسان باشی ... از اونجا که همین الان تمایل غیرقابل کنترلت رو نسبت به خون تک شاخ

دیدم باید بگم نمی تونی اونی باشی که می خواي باشی ...

- من نمی خوام هیچی باشم ... به جز یه انسان معمولی.

- قهرمان پاك سرشت قصه ... تو دوست داري این باشی.

آیدن اخم کرد و پاسخی نداد. آدریان جام کوچکی از خون نقره فام تک شاخ را سر کشید و با عصبانیت به

سمت کلبه اش به راه افتاد.

- هی ... آدریان. صبر کن.

- برگرد خونه.

- من نیومدم که همینطوري برگردم.

آدریان با عصبانیتی توام با پریشانی فریاد زد:

- براي چی اومدي اینجا؟

آیدن همه خشمش را تبدیل صدا کرد و با صداي بلندي گفت:

- اومدم بدونم حقیقت چیه؟

چشمان آدریان تنگ شد.

- اومدي دنبال چی؟

romangram.com | @romangram_com