#چشمان_سرخ_آبی_پارت_61


آیدن حواسش را متمرکز الویس و او کرده است.

ترس یا اضطراب ... نمی دانست چه نامی روي احساس عجیبش بگذارد. موتورسیکلتش را درون بوته اي بزرگ

از نوعی گیاه خاردار پنهان کرد. جنگل بر خلاف انتظارش برایش آشنا می نمود. باید حواسش را قوي تر از

همیشه به کار می گرفت. قدمهایش اهسته و محتاطانه بود. گوشهایش را تیز کرد و همه قدرت بینایی اش را به

کار گرفت. جنگل رنگ دیگري به خود گرفته بود. با خود فکر کرد که چشم یک انسان چقدر می تواند در برابر

دریافت اشعه ها ضعیف باشد؟ بیشتر رنگهایی که آیدن به چشم می دید براي بشر ناشناخته بود و انسان همه را

زرد و آبی و قرمز یا تلفیقی از آنهامی دید. لبخند ملایمی زد و به راهش ادامه داد.

صداي هق هق آرامی به گوشش می رسید. چشمانش را بست و تمرکز کرد. صداي چکیده شدن قطراتی درون

آبی ساکن. چشم گشود و به سمت صدا رفت. پشت درختی ایستاد و به منبع صدا نگاهی انداخت. دختر ریزنقشی

با موهاي سیاه و براق کنار چشمه اي ساکن زانو زده بود و می گریست. آیدن می توانست برق قطرات اشکی

که درون چشمه می چکید را ببیند. دختر با آرامشی دردناك می گریست. آیدن چند قدم جلو رفت. دختر جوان

برگشت و چشمان اشکبارش را به آیدن دوخت. آیدن دستانش را به نشانه عدم سو نیت بالا برد. دختر دوباره به

آب چشم دوخت.

آیدن سعی کرد تردید صدایش را پنهان کند:

- گریه می کنی؟

دختر سرش را میان دستانش فرو برد و گریه هایش تشدید شد.

- می دونم نباید کنجکاوي کنم اما چرا اینقدر دردناك ...

دختر از جا برخاست. لباس هایش عادي نبودند. بیشتر شبیه شب هالووین لباس پوشیده بود. آیدن چند قدم

نزدیکتر شد و به چشمان آبی و خیس دختر خیره ماند. دختر سر گرداند و گفت:

romangram.com | @romangram_com