#چشمان_سرخ_آبی_پارت_60
آیدن به چشمان اولاین خیره شد و گفت:
- چی می خواي بدونی؟ می خواي بهت بگم من از خون اسب عمو الویس نوشیدم. می خواي بدونی با خون
انسان اون حس عطش احمقانه رو خاموش کردم؟ اما بذار مطمئنت کنم اولاین ... من خون آشام نیستم.
- من وقتی ماه کامل میشه. . عصبی میشم ... شکل دندونام هم تقریبا عوض میشه. به خاطر تاثیر ماه کامل
موقع تولدم و اجداد گرگنمام ... شاید تو هم از نسل ...
آیدن با کلافگی پاسخ داد:
- بذار سیر مطالعاتیت رو کامل کنم. غیر ممکنه که یه خون آشام تولیدمثل کنه آخه اونا در حقیقت مرده به
حساب میان. درباره گرگ نما ها اوضاع فرق می کنه اونا زنده ان ... پس من نمی تونم از نسل خون آشام ها
باشم.
سپس به سمت در رفت.
- آیدن خواهش می کنم نرو. با من حرف بزنم.
- باهات حرف بزنم که این پریشونی و سردرگمی که درباره خودم دارم ، تشدید بشه؟ ... که کم کم باور کنم
که ... اه ... ولش کن.
پیش از آنکه اولاین بتواند پاسخی بدهد ، آیدن نگاهی پر از خشم و تردید و حزن به او انداخت و در را پشت
سرش محکم کوبید.
تردید تمام ذهنش را در برگرفته بود. براي نخستین بار در طول زندگیش نسبت به پدر و مادرش کنجکاو شد.
آیا آنها هم ماوراالطبیعه بودند؟ آیدن حاصل ازدواج چه موجوداتی با هم بود؟ آیا آنها به خاطر هویت غیر انسانی
اشان از نظر الویس باعث شرم آیدن می شدند؟
با خود فکر کرد که پاسخ سوالش را تنها می تواند از یک نفر بگیرد. کسی که ادعا می کرد از زمان به دنیا آمدن
romangram.com | @romangram_com