#چشمان_سرخ_آبی_پارت_56
- از من نشنیده بگیر آیدن ... ولی آره ... نمی شد حرفاش رو رد کرد ... همونطور که نمیشه ثابتش کرد ...
- مثلا چه نشونه هایی؟ چه دلایلی؟
پیش از آنکه دورانت حرفی بزند. در کلاس باز شد و چندین دانش آموز وارد کلاس شدند.
تمام طول کلاس ذهن آیدن متوجه اولاین بود. نمی توانست بپذیرد که او واقعا دیوانه است. گرچه دوست
داشت این مساله را باور کند و با روانی پنداشتن اولاین ، همه وقایعی که به چشم دیده است را انکار کند. اما
احساسی قوي در عمق وجودش این افکار را پس می زد.
کلاس که به پایان رسید ، آیدن کنار میز دورانت ایستاد.
- قربان! ممکنه بگید اون شواهد و دلایل چی بودن؟
دورانت نیم نگاهی به آیدن انداخت و از کلاس بیرون رفت. آیدن به دنبال او دوید.
- دکتر دورانت خواهش می کنم.
اما دورانت بی توجه به آیدن به راهش ادامه داد. آیدن سریعتر دوید و روبه روي او ایستاد.
- خواهش می کنم بهم بگین.
دورانت اخم کرد و با لحنی جدي گفت:
- نکنه تو هم دلت می خواد بري کنار دوستت توي تیمارستان؟
آیدن به چشمان دورانت خیره ماند و گفت:
- باشه ... فهمیدم. فقط بگین کجا می تونم ملاقاتش کنم؟
- این شهر فقط یه دیوونه خونه داره.
آیدن سري تکان داد و از دورانت دور شد. فکر ملاقات اولاین مثل خوره به مغز آیدن راه یافته بود. عصبی و
کلافه به نظر می رسید. کنار حوض حیاط نشست و سرش را در آب فرو برد.
romangram.com | @romangram_com