#چشمان_سرخ_آبی_پارت_55
- ببخشید؟! دوستم؟
- البته ... اولاین ... من که به شخصه فکر می کنم دارن دربارش اشتباه می کنن.
- اون مگه چش شده؟
- خبر نداري؟
- نه من چند روز نیومدم مدرسه.
- اونو بردن به یه بیمارستان روانی ... روانپزشک ها معتقدن جنون گرفته ...
نفس هاي آیدن در سینه حبس شد و زبانش بند آمد. جنون؟ یعنی اولاین فقط یک متوهم روانی بود؟ کسی که
آیدن تصور می کرد می تواند پاسخ همه سوالاتش باشد ، مجنون بود.
- نگفتن بیماریش چیه؟
- گرفتار توهم غلیظ شده ... اسم بیماریش خاطرم نیست اما پزشکش می گفت خیلی حاده ... آیدن! اولاین
هرچیزي که به خیالش می رسیده رو به چشم می دیده ... حتی باورش می کرده ...
ذهن آیدن مشغول شد. نکند خود آیدن هم اسیر توهماتی این چنین شده بود؟ شاید اگر این روند ادامه می یافت
آیدن هم یک مجنون متوهم به حساب می آمد که باید راهی تیمارستان می شد.
-اون چی می گفته قربان؟ یعنی توهماتش شامل چه چیزایی می شد؟
دورانت شانه اي بالا انداخت و گفت:
- خب چیزایی که براي یه نوجوون جالبه ... افسانه ها ... گرگنماها و خون آشام ها ... امپراطوري الف ها ...
ساحره ها و افسونگر ها ... فکر می کنم کلاس هاي ادبیات کلاسیک خیلی بهش ساخته بوده ...
- براي حرفاش دلیلی هم داشت؟
دورانت در کلاس را بست و با صدایی آهسته گفت:
romangram.com | @romangram_com