#چشمان_سرخ_آبی_پارت_50


آتش در چشمان یاقوتی وسرخش چشمگیر بود. نور طلایی و سرخ شومینه بخشی از صورتش را روشن می کرد.

آدریان گیلاس کوچکی مشروب به دست داشت و هر از چندگاهی جرعه اي از آن می نوشید. آیدن نمی

توانست چشم از او بردارد.

چهره جذاب و افسرده آدریان او را به یاد تنهایی هایش می انداخت. آدریان کم حرف و درونگرا بود. بیشتر

لحظات را در فکر فرومی رفت. نگاه آیدن روي سازدهنی وچنگ زیبایی افتاد که بالاي شومینه قرار داشت.

- تو ساز می زنی؟

آدریان با بی حوصلگی سرش را به نشانه مثبت تکان داد. آیدن به چنگ وساز دهنی خیره شد. گویی می

درخشیدند. شک نداشت که چنگ و سازدهنی دو ابزارمعمولی نیستند. آدریان که انگار ذهن آیدن را خوانده بود

گفت:

- ساخته دست الف هاست. هرکسی ازاینا نداره. من سه شئ دست سازازالف ها داشتم که یکیش رو ازدست

دادم.

- سومیش چی بود؟

آدریان بار دیگر نگاه حسرت بارش را به آتش دوخت و پاسخ داد:

- شمشیرم.

- چرا از دستش دادي؟

- وقتی همه چیزم رو باختم ... شمشیرم رو هم از دست دادم. برام از اون روزها ي شیرین جز این چنگ و

سازدهنی چیزي باقی نمونده ... من خودم رو هم از دست دادم.

اشک در چشمان خونین رنگ آدریان حلقه زدو بغضی سنگین راه گلویش را بست. سرش را به پشتی صندلی

تکیه داد و در ادامه حرفش گفت:

romangram.com | @romangram_com