#چشمان_سرخ_آبی_پارت_47


- تو منو از جنگل آوردي بیرون؟

- نه ... درواقع ما از جنگل خارج نشدیم ... ما هنوز تو جنگلیم. .منتها توي قلب جنگل. جایی که می تونم ادعا

کنم هنوز پاي هیچ انسانی بهش نرسیده. کنار آبشار.

آیدن لبخند زد:

- من ادعات رو رد می کنم. چون من اینجام.

- تو که انسان نیستی ...

- من خون آشام نیستم ...

- معلومه که نیستی ...

- خب پس چیم؟

- خب نمیشه نظر قطعی داد ... تو یه جور تخلف از قوانین طبیعت ... البته باید از موجودات مبدل باشی ... چون

قابل رویتی ... ممکن نیست که غیر ارگانیک باشی.

- نمی فهمم از چی حرف می زنی؟

- منو دست ننداز ... تو با الویس کرول زندگی می کنی ... چطوري سر در نمیاري...

آیدن شانه اي بالا انداخت و با عصبانیتی توام با دل آزردگی گفت:

- دقیقا چون با الویس زندگی می کنم از این چیزا سر در نمیارم. با اینکه همیشه باورشون داشتم اما حالا که

اینجام نمی تونم باور کنم. حس می کنم خوابم.

چهره آدریان تغییري نکرد. آیدن انتظار داشت لبخندي هرچند محو و کوتاه به لبان او ببیند اما چشمان آدریان از

هیجان خالی و همچنان غم انگیز و چهره اش غمبار بود.

پیش از اینکه آدریان پاسخی به آیدن بدهد ، در به صدا در آمد. کسی با عجله در می زد. آدریان پشت در

romangram.com | @romangram_com