#چشمان_سرخ_آبی_پارت_46
- ولی الان تاریکه و من راه رو بلد نیستم.
آدریان مقابل پنجره ایستاد و گفت:
- صبح که شد از اینجا برو.
سکوتی طولانی گریبانگیر اتاق شد. آیدن به شعله هاي رقصان شومینه خیره شد و سعی می کرد رویدادهاي
امروز را هضم کند اما نمی دانست کجاي ذهنش جایشان دهد. حقیقت یا مجاز ... ؟
آیا همه اینها توهم و یا خوابی بود که آیدن را درگیر خود می ساخت؟ آیا پس از مدتی آیدن در رختخوابش غلت
می خورد و چشم می گشود؟ نمی توانست به ذهنش پاسخ دهد. شاید زمان مناسبی براي جواب گرفتن ذهنش
نبود. نگاهش را به آدریان دوخت که از پنجره به ماه کامل نگاه می کرد. ماه از حالت عادي بزرگتر و کاملتر به
نظر می رسید. آدریان گیلاسی پر از مایعی نقره فام را از روي میز چوبی اش برداشت. مایع درون گیلاس
درخشان و لطیف به نظر می رسید. آدریان تمام محتویات لیوان را یکجا سر کشید. چشمانش رابست و نفس
عمیقی کشید و درکمال ناباوري وقتی آن را گشود ، اشک در چشمانش حلقه زده بود. بازتاب سرخ چشمان
آدریان در اشک آن را خونین جلوه می داد. آیدن با تردید پرسید:
- اون چی بود که خوردي؟
آدریان چشمان اشکبارش را به آیدن دوخت.
- هیچی نبود آیدن هیچی ...
قلب آیدن سرشار از احساس ترحم بی نهایتی نسبت به آدریان شد. احساس می کرد آنچه نوشیده است ، مایه
آزار روحی خود آدریان می شود.
- گفتی اینجا خونه توئه؟
- آره ... البته فعلا ...
romangram.com | @romangram_com