#چشمان_سرخ_آبی_پارت_32
دکتر دورانت کیفش را به دست آیدن داد و گفت:
- به محض اینکه خانم آلیسون** بهمون ملحق بشن ... ما هم می ریم آزمایشگاه.
پیش از آنکه آیدن حرف دیگري بزند صداي دخترانه اي از پشت سرش گفت:
- سلام دکتر دورانت
- سلام اوِلاین*** ... با آیدن آشنا شو ... پسري که دیر رسید.
آیدن برگشت و به دختر نگاه کرد. همان دختري بود که از آیدن خواست تا رازش را فاش کند. آیدن لبخندي زد
و پیش از اشاره احتمالی اولاین به دیدار کوتاهشان گفت:
- سلام اولاین ... خوشبختم. من آیدنم ... آیدن کرول
اولاین ابرویی تاب داد:
- ما همدیگرو قبلا دیدیم – آیدن سعی کرد با وسوسه خردکردن دندانهاي اولاین مبارزه کند. اولاین ادامه داد:
منم اولاینم ... اولاین آلیسون.
دکتر دورانت خندید و ضربه اي به شانه آیدن زد و گفت:
- خوب نیست آدم به خانمهاي خوشقیافه اینقدر خیره بشه! بریم بچه ها.
آیدن هرچه تلاش می کرد فاصله اش را هنگام راه رفتن از اولاین بیشتر کند ،کمتر موفق می شد. دکتر دورانت
مدام سعی می کرد میان آن دو سد نشود. وارد آزمایشگاه که شدند ، فقط یک نیمکت دونفره خالی وجود داشت.
دکتر دورانت در کمال سخاوت رو به آن دو گفت:
- آیدن. اولاین رو همین نیمکت بشینید ... ایناهاش روبه روي من.
جمله آخر را با تاکید بیشتري گفت زیرا آیدن هنوز امیدوارانه با چشمهایش دنبال جاي خالی دیگري می گشت.
دکتر دورانت شروع به صحبت کرد.
romangram.com | @romangram_com