#چشمان_سرخ_آبی_پارت_31


آیدن جرات به خرج داد و سعی کرد لحنش عادي باشد:

- چیه ... نکنه می ترسی من کشف کنم که مثلا اسب شما یه تکشاخه ... یا هرچیزي مثل اون؟

الویس آشکارا عصبی شد:

- بهت گفتم آیدي ... خوش ندارم با این چرت و پرت ها ذهنت رو پر کنی. در ضمن اسب من اسم داره.

پاتریک. .اسمش پاتریکه.

آیدن سکوت کرد اما اطمینان داشت از نظر الویس این افکار واقعا خیالی و موهوم نیستند. الویس ادامه داد:

- حالا هم برو آماده شو باید بري مدرسه.

* * *

آیدن اطمینان داشت که پاتریک یک اسب معمولی نیست و تقریبا شک نداشت که الویس هم مانند آیدن از

پاتریک خون نوشیده است اما باید به خودش ثابت می کرد که آن دو خون آشام نیستند.

بیولوژي – دکتر ام وي دورانت*- ساعت 9 قبل از ظهر – سالن هفت کلاس دوازده

نگاهش را از برنامه کلاسیش برداشت و به سمت سالن شماره هفت حرکت کرد. تقریبا دیر رسیده بود اما هیچ

کس در کلاس حضور نداشت جز مرد میانسالی که درحال مرتب کردن کیفش بود. آیدن با تردید پرسید:

- ببخشید کلاس تشکیل نمی شه؟

مرد سر گرداند و لبخند زد.

- البته که تشکیل میشه ... تو یه کم دیر رسیدي آقاي ...

- آیدن کرول. شما دکتر دورانت هستید؟

- بله آیدن ... آیدن کرول؟ بچه ها رو فرستادم به آزمایشگاه فیزیولوژي.

- شما ... ؟

romangram.com | @romangram_com