#چشمان_سرخ_آبی_پارت_28


اسب خود را عقب کشید. کنار گردنش زخم عمیقی برداشته بود و خونریزي داشت. آیدن به قطرات خون که

روي زمین می چکید دقیق شد. سرخیش عادي نبود. سرخ سرخ می نمود اما درخشان و غلیظ تر از خون

معمولی. صداي رعد شدیدتر شد و باران گرفت.

آیدن بی اراده در حالی که مات درخشندگی خون شده بود ، به سمت اسب قدم برداشت. اسب باز هم خود را

عقب تر کشید تا جایی که به دیوار کلبه برخورد کرد.

بوي تند و آرامبخش خون و درخشندگی بی بدیلش آیدن را از حال عادي خارج کرد. میل شدیدي به لمس و

بوییدن آن در آیدن به وجود آمده بود به همراه عطش ...

عطشی که آیدن نمی فهمید با چه چیز خاموش می شود. تمایل شدیدي که گلوي آیدن را می سوزاند و

رگهایش را متورم می ساخت.

چند قدم دیگر برداشت. حالا دقیقا رو به روي اسب قرار داشت. در نزدیک ترین فاصله. رعد و برق بیداد می

کرد و باران آنقدر شدید می بارید که به جز صداي رعدو باران هیچ چیز دیگري به گوش نمی رسید.

آیدن نفس عمیقی کشید و انگشتش را روي زخم خونین اسب کشید. خونش نه گرم بود و نه سرد ... تنها چیزي

که آیدن حس می کرد ، لطافت بود. گویی دستانش را در طبقی از ابریشم و حریر اعلا گذاشته است. دستش را

بالا آورد و بو کشید. ملایمت و آرامشی وصف ناپذیر اما تند و محرك. انتهاي گلوي آیدن به شدت می سوخت.

عطشی جنون آمیز دستانش را می لرزاند.

عطشی که احساس می کرد دریافته که با چه چیز فرو کش می کند. انگشتان خون آلودش را به دهان نزدیک

کرد و کمی از آن را چشید. براي لحظه اي سوزش گلویش خاموش شد اما گویی چشیدن کافی نبود. آیدن

سرش را به گردن اسب نزدیک کرد و دندانهایش را روي زخم گذاشت و اندکی از خون اسب را مکید. رعد

همچنان با تمام قوایش فریاد می زد.

romangram.com | @romangram_com