#چشمان_سرخ_آبی_پارت_21
دختري رو به پسر گفت:
- ریک ... برو سوییچت رو بگیر تو از اون قوي تر به نظر میاي. . اون یه تیکه استخونه ...
ریک اخمی کرد و با لحنی مصمم گفت:
- شنیدي که ... سوییچ رو پس بده.
- من ازت نمی ترسم.
خشمی بی سابقه درون آیدن را می سوزاند. احساس می کرد ماهیچه هایش منقبض شده اند. گویا تمام بدنش
به او فرمان حمله می داد. ریک جلوتر آمد و یقه آیدن را به دست گرفت. آیدن دست ریک را پس زد و گفت:
- ادامه نده ... بد می بینی؟
ریک مغرورانه مشتی حواله صورت آیدن کرد. آیدن با بی رحمی لگدي به ران پاي ریک کوبید. ریک فریاد
کشید. جثه ریک از آیدن بزرگتر بود اما آیدن حس می کرد قوتی فراتر از واقعیت درونش را پر کرده است. لگد
بعدي را به شکم ریک کوفت. ریک حمله کرد اما آیدن از او سریعتر بود. دستان ریک را گرفت و او را به زمین
کوفت. ریک دوباره از جا برخاست و به سمت آیدن حمله ور شد. آیدن مشتی به صورت ریک زد. ریک روي
زمین پرت شد. آیدن یکی از پاهایش را روي سینه ریک گذاشت و به چشمانش خیره ماند. ریک تقلا می کرد
از جا برخیزد اما نمی توانست.
کسی از دور صدایشان زد:
- هی پسرا ... بس کنین.
همان مرد بود که نام آیدن را می دانست. مرد ریک و آیدن را از هم جدا کرد و گفت:
- چه خبره؟ ریک برگرد سرکلاست. آیدن ... .
مرد سکوت کرد و به آیدن نگاه کرد. سر تا پاي آیدن را بر انداز کرد و نیم نگاه معناداري به یکی از دختر ها
romangram.com | @romangram_com