#چشمان_سرخ_آبی_پارت_114
صداي گامهایی را شنید که گویی پشت سرش برداشته می شدند. سر گرداند. زیر لب صدا زد:
- آدریان! رزا؟
دیگر فقط صداي پیچش باد در شاخه هاي درختان به گوش می رسید. آیدن چند گام به عقب برداشت. پیش از
اینکه هیچ واکنش دیگري نشان دهد شخصی اورا به زمین کوبید و روي سینه اش نشست.
زنی با چشمهاي عسلی روشن و پوست صاف و کرمی رنگ که موهاي قهوه اي تیره اش روي پیشانیش تاب
می خورد. رگهاي زیر چشمش از شدت خشم برجسته شده و دندانهاي نیشش نمایان بود.
زن جوان ، یک خون آشام بود.
آیدن بازوان دردناکش را به سختی از میان انگشتان قدرتمند زن بیرون کشید و نفس زنان گفت:
- ولم کن ... تو دیگه کی هستی؟
زن جوان ناگهان آرام شد و دستانش را شل کرد. چشم هایش دیگر خشمگین نبود بلکه هیجان و ناباوري در آن
موج می زد. با نگاهی مهربانانه به چشمان آیدن خیره شد و از روي سینه هایش برخواست. آیدن در حالی که
شلوارش را از خاك می تکاند ، پرسید:
- نمی خواي بگی چرا یهو بهم حمله کردي و حالا اینجوري داري عاشقانه نگام می کنی؟!
زن زیر لب گفت:
- باورم نمیشه.
آیدن با کج خلقی سوال کرد:
- چی باورت نمیشه؟
- هیچی. رنگ چشمات ... شبیه الویسه...
- تو الویس رو می شناسی؟
romangram.com | @romangram_com