#چشمان_سرخ_آبی_پارت_113


نکش. ما ازت حفاظت می کنیم.

- کسی رو نکشم؟

- ترجیح می دم وقتی الویس رو می بینی ... یه انسان کامل باشی با قدرتهاي خاص. همونطور که بودي. قتل

... از انسانیتت کم می کنه.

آیدن آه مختصري کشید و از جا برخاست. سپس با لحنی دردآور گفت:

- می فهمم.

آدریان با چشمان خونین رنگش سر تا پاي آیدن را برانداز کرد و پرسید:

- جایی می ري؟

- می رم این اطراف قدم بزنم.

- اگه واجب نیست ، بهتره ازمون فاصله نگیري ...

- بهش احتیاج دارم.

آدریان سعی کرد از نگرانی چشمانش بکاهد.

- باشه ... اما حواست کاملا به همه چی باشه ... تاکید می کنم. کاملا.

آیدن استخوان ماهی را به کناري انداخت. مشعل کوچکی به دست گرفت و گفت:

- باشه.

راهش را میان جنگل تاریک در پیش گرفت. سعی کرد به نصیحت آدریان عمل کند. تمام حواسش را فعال کرد

و به راهش ادامه داد. حتی صداي سنجابهاي در حال بالا رفتن از درخت را هم می شنید. لبخند دردناکی زد.

نمی دانست چرا اینقدر پریشان و مستاصل شده است. احساس می کرد راه بی نتبجه اي را در پیش گرفته است.

با تمام وجود به آدریان اعتماد داشت اما فکر می کرد ، آدریان هم نمی تواند ، الویس را برگرداند.

romangram.com | @romangram_com