#چشمان_سرخ_آبی_پارت_112
نتیجه اش براي آیدن ، کسب مهارت در پختن حیوانات روي آتش بود. آدریان مشغول تمیز کردن راسل _
اسب آیدن _ بود. آیدن با تعجب دیده بود که بدن تکشاخ ها به هیچ وجه خاك آلود و گلی نمی شد. گویی هیچ
آلودگی اي به سطح بدنشان راه نمی یافت. رزا و رابرت هم کمی آنطرفتر با هم مبارزه داغی به راه انداخته
بودند. رزا که به نعمت خون تکشاخ و تبدیل شدنش حالا بسیار قوي تر و سریع تر از خون آشام هاي معمولی
شده بود ، اغلب فریاد پیروزي سر می داد.
وقتی آدریان براي سومین بار به آیدن دستور داد تا گوشهایش را تیز کند ، آیدن فریاد زد:
- بس کن آدریان. من خسته شدم. الان یه هفته اس که داریم می ریم. به هیچ جا نرسیدیم. اونوقت تنها کاري
که کردي این بود که سر من داد بزنی و بهم بگی حواسم رو فعال نگه دارم.
آدریان ابرویی بالا انداخت و پاسخ داد:
- تو چی فکر می کردي؟ فکر می کردي برگردوندن الویس فقط دو هفته طول میکشه؟ نکنه فکر کردي
اومدیم تعطیلات؟
- نه ... اما فکر می کردم بعد از یک هفته حداقل یه نشونه از دنیایی که قراره باهاش رو به رو بشم ببینم.
- سه تا از نشونه هاش الان کنارتن ... کافی نیست؟ نکنه هنوز باور نداري کجا ایستادي؟
آیدن سرش را با پریشانی تکان داد و گفت:
- آدریان من دارم نا امید می شم. احساس می کنم. داریم بی سرانجام پیش می ریم. داریم دور خودمون می
چرخیم. حس می کنم حتی تو هم نمی دونی داریم کجا می ریم.
- من می دونم چی کار دارم می کنم. تو کاري که بهت می گم رو انجام بده. تا زمانی که نگه داشتن قواي
جسمانیت در حداکثر کارایی برات عادت نشه ، ورودت به این بازي اشتباه محضه. چیزي که من ازت می خوام
اینه که جسمت رو یه ماوراء الطبیعه و روحت رو یه روح انسانی کامل نگه داري. تا وقتی مجبور نشدي کسی رو
romangram.com | @romangram_com