#چشمان_سرخ_آبی_پارت_109
- با اسب می ریم؟
- نکنه انتظار داري با موتور سیکلت چند هزار دلاري تو بریم؟
- نه ولی اسبا خیلی کند حرکت می کنن ... نسبت به ابزار آلات مدرن البته.
آدریان سوتی زد و پاسخ داد:
- آره اما نه این اسب ها ...
سه تکشاخ و یک اسب دورگه از پشت درختان به سمت آنها آمدند. آیدن یک قدم عقب رفت. تکشاخ ها به
شدت وسوسه کننده بودند. صداي تپش قلب و نضشان به گوش آیدن می رسید.
آدریان ادامه داد:
- سه تا اسب تکشاخ براي رزا ، من و رابرت ... از اونجایی که تو آیدن! رابطه موفقی با تکشاخ ها نداري ... سوار
اسب دورگه می شی که البته یه منبع تغذیه براي رابرت و گاهی هم خودت به حساب میاد.
- نمی شه من یه تکشاخ داشته باشم؟
- نه ... چون نمیشه بهت اعتماد کرد. ممکنه به عنوان یه وعده غذایی بخوریشون و به این راحتی ها نمیشه یه
تکشاخ رو رام کرد که تو سفر همراهیت کنه.
- اما ...
- قرار نیست اعتراض کنی.
آیدن سر فرود آورد. آدریان گفت:
- چرا معطلین؟ سوار شین.
رابرت پرسید:
- بدون زین و افسار؟
romangram.com | @romangram_com