#چشمان_سرخ_آبی_پارت_103
- این حالت ها کی برطرف میشه؟ تحملش واقعا سخته.
آدریان در حالی که رزا را ازجا بلند می کرد پاسخ داد:
- تا مدتها براي اینکه درد نکشی باید هر چند ساعت تغذیه کنی. اونقدر که رگهات همراه با خون خودت خون
تکشاخ هم حمل کنه. اونوقت خیلی چیزا تغییر می کنه. مثل قدرتت. احساساتت. ظاهرت. هر روز بیشتر و بیشتر
از انسانیت فاصله می گیري و به هیولاي وجودت نزدیک می شی و هیچ سرنوشتی تلخ تر از این نخواهد بود.
به یه جایی که برسی دیگه خون تکشاخ احساست رو خاموش نمی کنه ... بلکه تقویتش می کنه. و اونوقت فقط
درد و عذاب هیولا بودن ... وحشت پلید بودن ... آزارت خواهد داد.
سکوت سنگینی بر فضا حاکم شد. غم صدا و اندوه نگاه آدریان به طرز شگفت انگیزي سیطره جو را در بر گرفته
بود. گویی هیچ کس حرفی براي زدن نداشت. شاید هم هیچ کس نتوانسته بود ژرفاي رنجی که آدریان از آن
سخن می گفت را دریابد. آیدن با تمام قوا در برابر احساس خلا و یاسی که وجودش را در بر گرفته بود مبارزه
کرد و رو به آدریان گفت:
- هنوز نگفتی آدریان ... به من کمک می کنی؟
آدریان چشمانش را به چهره ملتمس رزا دوخت و پاسخ داد:
- باشه. همراهیت می کنم. با طلوع آفتاب فردا حرکت می کنیم.
آیدن شانه اي بالا انداخت و پرسید:
- باشه. اما کجا باید بریم؟
- قلمرو الف ها. مدتهاي خیلی طولانی اي از آخرین باري که اونجا بودم می گذره. فکر نمی کردم هیچ وقت
برگردم اونجا...
رابرت با تعجب گفت:
romangram.com | @romangram_com