#چشم_هایی_به_رنگ_عسل_پارت_72

- اجازه بدید بعدا در موردش صحبت کنیم .فعلا برمیگردم سرکار

سری به احترام تکان داد و بمست میزش رفت

- بسیار خب هر طور راحتی!

وقتی میخواستم از دفتر خارج شوم، بی اختیار نگاهم به روی گلدان سفالی بسیار زیبایی که درونش را انبوه گلهای نرگس شهلا پر کرده بود، ثابت ماند .اکثر گلها خشک شده و تعدادی از آنها هنوز باطراوت بودند .چیزی نمانده بود که از تعجب شاخ در آورم! کاملا اطمینان داشتم که قبلا هرگز آن را آنجا ندیده ام .پس او کی آن همه گل نرگس خرید که هیچکس متوجه نشده بود؟! با همان بهت و ناباوری سری تکان دادم و از اتاق خارج شدم .

سلام و روزبخیری به همکارها گفتم و مستقیما بسمت فهیمه خانم رفتم .

- فهیمه خانم، شما می دونستید آقای متین امروز میان؟!

در حالیکه مشغول پرونده ای بود لبخندی زد:

- بله عزیزم، چطور مگه؟

با دلخوری پرسیدم :

- پس چرا به من نگفتید؟!

- خب ، برای اینکه نپرسیدی!

حق با او بود اگر می پرسیدم حتما جواب می گرفتم .تشکری کردم و مشغول کار شدم .با حضور فرزاد در شرکت، آقا حیدر را به ندرت می دیدم و همین امر سبب شد که فعلا از تصمیم خود صرف نظر کنم .

بعد از ظهر مشغول کار در اتاق بایگانی بودم که تقه ای به در خورد و در پی آن فرزاد وارد اتاق شد .به احترامش به پا خاستم و روزبخیر گفتم

- روز شما هم بخیر و خسته نباشید و پرونده ای را روی میز قرار داد.

- این هم یه شرکت جدید دیگه ........همین قراردادیه که در سفر اخیرم بستم .لطفا ترتیبش رو بدین .مشکلی که ندارید؟

سری تکان دادم .

- ابدا! خیالتون راحت باشه .همین الان بهش رسیدگی می کنم

با نگرانی آشکاری که در نگاهش موج می زد پرسید:

- اگه دستتون ناراحتتون می کنه از خانم پناهی بخوام بیان کمکتون؟!

- خودم به تنهایی از عهده کارهام بر می آم، شما نگران نباشید!

لبخندی زد و محترمانه از اتاق خارج شد .با خروجش به این فکر افتادم که در طی این مدت هرگز جلوی همکارها طوری رفتار نمی کرد که روابط فی مابین شک کنند .لحن محبت آمیز و صمیمی اش فقط به مواقعی اختصاص داشت که تنها بودیم و من از این مساله کاملا خرسند بودم .


romangram.com | @romangram_com