#چشم_هایی_به_رنگ_عسل_پارت_25
ژاله محجوبانه پرسید:
- به نظرت تناسب اندامم خیلی بهم ریخته؟
- نه عزیزم، تو همیشه زیبا و خوش هیکل بودی!
کتی به میان حرفم پرید و گفت:
- ولی تو روز به روز خوشگلتر میشی ، خدا شانس بده ! من طفلک اگر فقط ده دقیقه دیرتر به دنیا می اومدم جزغاله می شدم! ولی تو عین برف سفیدی! اتفاقا تو عکسهایی که خاله برامون فرستاده بود به این نتیجه رسیدیم که تو نسبت به گذشته ، صدبرابر قشنگتر شدی .اندامت هم که فوق العاده است ، عین مانکنها!
از اینهمه تعریف، توام با شیطنت خنده ام گرفت ، صورتش را بوسیدم و گفتم:
- دست بردار کتی ، تو با این چشم و ابروی مینیاتوری و مشکی و پوست قشنگ برنزه ات فوق العاده زیبایی! عزیزم مگه تا حالا خودت رو توی آینه نگاه نکردی تا خدا رو صدهزار بار شکر کنی ؟ تو هم خیلی قشنگی! راستی ببینم اون طرف آب چه خبر؟ چکارها می کنید؟
باز کتی جواب داد :
- همه چیز خوبه غیر از غم غربت که گاهی آدم رو دیوونه می کنه ! البته خدا رو شکر که مشغله درس و دانشگاه دیگه وقتی برای فکر کردن برامون نذاشته .راستی شیدا یه خبر خوب بهت بدم!
با هیجان پرسیدم:
- چه خبری؟!
در حالیکه نگاه پر از شیطنتش را به ژاله دوخته بود گفت:
- ژاله...... بزودی ازدواج می کنه.
با خوشحالی فریاد کشیدم:
- وای خدای من! چقدر عالی! حالا کی هست؟
کتی هم با آب و تاب برایم تعریف کرد که ژاله در دانشگاه با پسری ایرانی آشنا شد که هم رشته ای هستند . پسری شایسته و موقر که به همراه خانواده اش در آلمان زندگی می کند. ژاله را در آغوش گرفتم و با شادی بی حد و مرزی گونه اش را بوسیدم .ژاله که حسابی خجالت زده شده بود گفت:
- خیلی خوی کتی، اینقدر شلوغش نکن! هنوز که چیزی معلوم نیست!
ژاله برخلاف کتی، دختر آرام و صبور و بسیار مهربانی بود که کمتر از او شیطنتی سر می زد .طبع آرام و مظلومش بی گمان به آقا کسری رفته بود! در حالیکه حسابی خوشحال شده بودم ، پرسیدم:
- حالا اسم این پسر خوشبخت چیه که دل ژاله خجالتی ما رو دزدیده؟!
کتی جواب داد:
- اسمش« محسنه» پسر فوق العاده مهربون و زیبا........
romangram.com | @romangram_com