#چشم_هایی_به_رنگ_عسل_پارت_122
چشمهایم گرد شد! کاملا به سمتش چرخیدم .
- از من؟!
با خونسردی نگاهی به جانبم انداخت و دنده را عوض کرد .
- بله از تو ! وقتی اینطور با اخم نگام می کنی زبونم بند می یاد ، اصلا یادم می ره چی می خواستم بگم! اینو زدم که راحت تر حرف بزنم!
لبخندم را بسختی پشت لب پنهان کردم .
- باشه ، حالا که اینطوره دیگه هیچوقت نگات نمی کنم!
صاف نشستم و به روبرو زل زدم .با دستپاچگی عینک را از چشمش برداشت .
- ای بابا، ببخشید! اصلا بنده بیجا کردم که قصد شوخی داشتم، خوبه؟حالا بگم یا نه؟
- بفرمایید گوشم با شماست!
می دونم که برخورد بعد از ظهرم خصمانه و به دور از ادب و انصاف بود ؛ واقعا هم معذرت می خوام ، ولی من شرایط بدی داشتم .قبل از اینکه بیام پیش تو، آقای صالحی یه لیست آورد دفتر و داد دستم .گفت که تو اونو کامل کردی ولی چندتا اشکال اساسی داشته .ظاهرا صالحی برای رفتن خیلی عجله داشته و بخاطر اون اشتباهات، حسابی به دردسر افتاده و مجبور شده ساعتها وقت صرف کنه و به یه کار مهمترش نرسه .برای همین خیلی عصبانی بود .اون من رو محکوم کرد که به دلایل مجهولی، کار به تو ندارم و روی اشتباهاتت سرپوش می ذارم .نمی دونم چه هدفی داشت که اون پرت و پلاها رو گفت !منم چندین بار تاکید کردم که تو هرگز اشتباهی نداشتی که من اونو نادیده بگیرم ، ولی با این حال چون اعصابم بشدت تحریک شده بود اومدم سراغت!باور کن هیچ قصد بدی نداشتم . من خودم چندین بار دنبال بهونه می گشتم که سر به سرت بذارم، ولی تو بقدری منظم و دقیق به کارهات رسیدگی می کنی که جای هیچ بهونه ای نمی ذاری، من فقط می خواستم به صالحی بفهمونم که صد در صد در اشتباهه و روابط ما فقط کاریه! در کار هم هیچ چیزی مقدم تر از نظم و دقت نیست!
- پس بفرمایید شما برای تبرئه خودتون از اتهامات وارده این کار رو کردی! بنده رو وسیله قرار دادی برای درس عبرت دادن به دیگران، آره؟!
متوجه ناراحتی ام شد و با تاسف سری تکان داد.
- می دونستم اینطوری می شه .آخه عزیز من، چرا جنبه منفی این قضیه رو نگاه می کنی؟ داری اشتباه می کنی!
- می شه خواهش کنم بفرمایید جنب مثبت قضیه کجاست ؟ اصلا هم اشتباه نکردم! تو دقیقا هدفت همین بود، وگرنه می تونستی با یه تذکر کوچولو هم سر وته قضیه رو هم بیاری.منم متوجه اشتباهم می شدم و بنده هم خیلی وقتها کارهای مهمی داشتم که بخاطر مسائل شرکت کنسلش کردم .فرشاد هم می تونست این مساله رو مستقیما به خودم بگه . انگار شرکت رو با مدرسه اشتباه گرفته! مگه من یه شاگرد بی انضباط و تنبلم که اومده پیش مدیرم شکایت کرده؟!واقعا که متاسفم !
- فرشاد نه ، آقای صالحی! چرا دیگران رو به اسم کوچیک صدا می کنی؟
سرم را برگرداندم و با عصبانیت به بیرون زل زدم .همه جا تاریک بود، درست مثل بحث ما!فرزاد اتومبیل را به کنار خیابان هدایت کرد و ایستاد .مدتی را در سکوت، خیره نگاهم کرد .
- عجب غلطی کردم ها! باور نمی کنم تو در مورد من اینقدر غیر منصفانه فکر کنی! من که منظور بدی نداشتم اگه باعث ناراحتی ات شدم معذرت میخوام به خاطر همین گفتم لیست رو تکمیل کن و بیار دفترم، بخاطر اینکه توضیح بدم تا این فکرها رو نکنی. شیدا بخدا من از دیروز تا حالا به اندازه کافی زجر کشیدم! اعصاب درست و حسابی هم ندارم، فقط میخواستم..........
- لطفا تمومش کن!اصلا مهم نیست تو چی میخواستی ، به منم ربطی نداره تو اعصاب داری یا نه! مگه بنده کیسه بوکس جنابعالی ام؟! من اجازه نمی دم کسی بی دلیل به من توهین کنه. فکر کنم اینو قبلا هم تذکر دادم!
- باور کن قصدم توهین نبود . آخه تو چرا از دستم ناراحتی؟
سرم را چند بار تکان دادم
- پس چرا نگام نمی کنی؟ حتما از دستم دلخوری!
romangram.com | @romangram_com