#چشم_هایی_به_رنگ_عسل_پارت_121

- متشکرم ، ولی اگه فکر می کنی به کمک احتیاج داری می مونم .راستی همه رفتن و کسی توی شرکت نیست .

گونه اش را بوسیدم و خداحافظی کردیم. پس از رفتن الهام ، در حال نوشیدن چای، پرونده ای را که فرزاد آورده بود بدقت مطالعه کردم .اشتباه آن را تصحیح کردم و چون کار دیگری نداشتم شرکت را ترک کردم .همانطور که آرام و در خود فرو رفته پیش می رفتم، ناگهان از شنیدن صدایی که مرا به نام میخواند ، در جا میخکوب شدم .با تعجب به عقب برگشتم و فرزاد را در حالیکه دوان دوان به سمتم می آمد، دیدم، با نفسهای بریده به من رسید و دستش را روی قلبش فشرد .

- صبر.......کن...........کارت دارم.مگه.........نگفتم بیا.......دفترم؟!

- تو کجا بودی؟ اتفاقی افتاده ؟ من فکر کردم کسی توی شرکت نیست!

- نترس اتفاق خاصی نیفتاده .من توی شرکت بودم و منتظر تو! میخوام باهات حرف بزنم ، با من می آیی؟

ناگهان بیاد برخورد خصمانه بعد از ظهرش افتادم و بلافاصله اخم کردم .

- نخیر، بنده خودم ماشین دارم!در ضمن حرفی هم با تو ندارم .

در حالیکه با شتاب گام برمی داشتم از او فاصله گرفتم .بسرعت خود را به من رساند و جلوی رویم ایستاد .

- خواهش می کنم شیدا!باید برات توضیح بدم

- لازم نیست! دیگه توضیحی نمونده .کارت به اندازه کافی گویا و واضح بود .برو کنار!

انعکاس صدایم در سالن بزرگ و خلوت پارکینگ، ترسناک تر بنظر می رسید .نگاهی به اطراف انداختم .وقتی خیالم آسوده شد که کسی شاهد مشاجره مان نیست ، باز به سمتش چرخیدم که با صورت خندانش مواجه شدم .

- چیه؟ به چی می خندی؟ اصلا برو کنار میخوام رد بشم!

با لحنی لبریز از آرامش و مهربانی گفت:

- ببخشید؛ اصلا دیگه نمی خندم . آخه نمی دونی وقتی عصبانی می شی، صورتت چقدر دیدنی می شه .کاش همیشه عصبانی باشی! حالا خواهش می کنم آروم باش و اینطور با عصبانیت نگام نکن، می ترسم ها!

هر چقدر سعی کردم نتوانستم جلوی لبخندم را بگیرم . با دلخوری نگاهی به چهره خندانش کردم .

- چطور وقتی خودت اینطوری نگاه می کنی نمی گی من می ترسم؟!

خنده اش غلیظ تر شد و مرا به دنبال خود کشید .بمحض سوار شدن، بسمت خانه حرکت کرد و عینک آفتابی اش را به چشم زد .با حیرت به نیمرخش که از خنده سرکوب شده ای حکایت میکرد، نگاه کردم .

- بفرمایید چند کلیو آفتاب! می شه اون عینک رو برداری؟ شب شده تصادف می کنیم!

- آخه می ترسم!

- مگه چیزی اینجاست که تو رو می ترسونه؟ از چی می ترسی؟

- از تو!


romangram.com | @romangram_com