#چشمان_سگ_دارش_پارت_91

خوبیه،حالا شد سگ ؟ شد هارو پاچه گیر؟!»

سوگل از جایش بلند شدو گفت:«من غلط کردم ،شکر خوردم ، این خوبه ؟! این اقاست ؟؟ نبودی ببینی چه بلایی سرم آورد که...هی بهش میگم میاد

باهاش حرف زدم ،مگه حرف تو اون مخ نداشتش فرو میرفت؟! میگفت دروغ میگی که منو بپیچونی...عه عه خرِ نفهم»

پناه کیفش را روی میز پرت کردو با توپ پُر به سمت اتاق مدیر عامل رفت ،دیگر چیزی برایش مهم نبود ،پٕی همه چیز را به تنش مالیده بود ،تهش

اخراج بود دیگر پس حرفش را میزد و میرفت...

بدون در زدن با شتاب وارد شد...ماکان که دوپایش را روی میز گذاشته بودو با خیالی راحت پشت هم شکلات باز میکردو در دهان میگذاشت...با صدای

ناگهانی باز شدن در ،پایش را انداخت و از جا بلند شد ،دهان باز کرد تا حرفی بزند که پناه امانش نداد و گفت:«اقای محترم،من چه هیزم تری بهت

فروختم که اینجوری میکنی؟! واسه چی تو کارای من سرک میکشی ،؟؟چیکاره ای که میخوای آمارکارمندای این شرکتو داشته باشی ؟؟ واسه چی به اون

دختر بیچاره گیر میدی؟!»

ماکان که خنده اش گرفته بود از دیدن جوش و خروش این دختر ،دستی به صورتش کشید چند قدم به پناه نزدیک شد، در اتاق را بست...

پناه که هیچ بوی خوبی به مشامش نمیرسید ،با اخم و تشر گفت:«واسه چی درو میبندی ؟!»

ماکان چند قدم باقی مانده را پر کرد ،خونسردانه گفت:«واسه اینکه راحت حرف بزنیم»

پناه اخم هایش رابیشتر درهم کشید ،خواست از کنارش رد شود که ماکان سد راهش شد پناه با حرص گفت:«برو کنار میخوام برم بیرون!»

romangram.com | @romangram_com