#چشمان_سگ_دارش_پارت_89

شدم چوب دو سر طلا دیگه»

پناه گوشی را از گوشش فاصله دادو صورتش را جمع کرد ،دوباره گوشی را روی گوشش گذاشت و لب زیرینش را گزید و گفت:«ای وای رئیس حتماً خیلی

عصبانیه...»

سوگل که انگار کمی آرام تر شده بود با ملایمت گفت:«رئیس کجا بود دختر،اون بنده ی خدا که اصلا امروز نیومده! رفته لواسون به پروژه سر بزنه»

پناه اخم هایش را درهم کشید و با تعجب پرسید :«پس کی دادو بیداد راه انداخته؟»

با همان لحن پاسخ پناه را داد:«معاونش»

متعجب تر از قبل گفت:«اقای مقدم؟! اون بنده ی خدا که اصلا تو بهر این چیزا نیست...»

سوگل باز صدایش را پسِ سرش انداخت و گفت:«کی گفت مقدم؟! ها؟؟ دختر تو چرا دوزاریت کجه؟! ماکانو میگم!! ماکان...حالا گرفتی؟!»

پناه اخم هایش را درهم کشید و مثل خودش عصبانی گفت:«به اون چه مربوطه که من میام یا نه؟! احمقِ فضول!! بعدشم کسی تو اون خراب شده

نیست که تو صداتو انداختی پسِ سرتو داری هوار میکشی؟!»

سوگل با صدایی که درش خنده موج میزد گفت:«اومدم بیرون شرکت ،که با خیال راحت جیغ جیغ کنم سرت...حالا هرجا هستی آب دستته بزار زمین بیا

اینجا... کارای خودت هیچی من دست تنهام یکم بهم کمک کن »

پناه با لبخندی محو گوشی را قطع کردو به سمت صارمی رفت و گفت:«من باید برم ،نمیتونم بمونم...اگه زحمتی نیست خودتون....»

romangram.com | @romangram_com