#چشمان_سگ_دارش_پارت_86
صارمی با شنیدن حرفهای پناه ،زبانش قفل شد.ترجیح داد چیزی نگوید ،باورش نمیشد این دختر همان دختر آرام و گوشه گیر چند ماه پیش باشد ، به
راستی که مرگ پدر این دختر را مقاوم و مستحکم کرده...
پناه نیم نگاهی به سمت درب ورودی آگاهی انداخت...مادروخواهر سالار آرام به او نزدیک میشدند با سری پایین افتاده...نگاه از آنها گرفت و دوباره به روبه
رویش خیره شد...
با دیدن دو جفت کفش زنانه سرش را بالا کشید و در چهره های مغموم و نگرانشان خیره ماند بی هیچ حرفی، شاید همین سکوت و نگاه خیره بهترین
عکس العمل در این موقعیت باشد ، همین سکوت پاسخ تمام بی حرمتی هاست...
«دخترم!؟»
سرش را کمی به چپ مایل کردو به این زنی که تا دیروز اورا حرامزاده میخواند نگاه کرد...
پوزخندی زدو از جا برخاست ،با همان پوزخندِ مثل زهرش گفت:«دخترم؟! دخترت کنارت واستاده خانم...»
اخم کرد خواست برود و نگاهش به نگاهشان گره نخورد ،تاب دیدنشان را نداشت ،به صارمی گفته بود که حقشان است حرفهای آب دارو توهین آمیز ،اما او
آدم این کارها نبود ،هرچه که بود سعی میکرد همیشه احترام نگه دارد و حرمت نشکند،مگر در مواقعِ حساس...که صدالبته حالا در حساس ترین زمان
ممکن بود، با این حال هنوز پیمانه ی صبرش پُر نشده...
romangram.com | @romangram_com